یک کارخانه یخچالسازی در خرمآباد قصد داشت فعالیت خود را پس از چندین سال از سر بگیرد، اما متخصص جهت شارژ گاز در یخچالهای تولیدی نداشت. از من به عنوان متخصص دعوت شده بود تا دو روز در هفته به آنجا بروم و این کار را برای آنها انجام دهم. بعد از چند هفته با مدیرعامل شرکت صحبت کردم و او را راضی کردم آنها فقط بدنه بسازند و م...
چند روز بعد خانه را به قیمت یک میلیون و 200 هزار تومان فروختم و با نصف آن زمینی در حکیمیه تهرانپارس به نام همسرم خریدم و به او گفتم: «عزیزم! باید سه چهار ماه دور من را خط بکشی، چون باید شبانهروزی کار کنم تا کارگاه خودم را راه بیندازم، اگه موفق شدم که هیچ، ولی اگر مشکلی برایم پیش آمد و بازداشت شدم، این زمین را بفروش و...
گویی همین دیروز بود، سخنان دکتر هنوز برایم تازگی دارد و برای حرکت به من انرژی میدهد. حالا یا باید از همهچیز میگذشتم و از صفر شروع میکردم یا شرایط شرکا را میپذیرفتم. چند روز از شرکایم وقت گرفتم تا خوب فکر کنم و جواب آنها را بدهم. برای آنها جوری وانمود میکردم که میخواهم شراکت را ادامه بدهم. ولی پیش خودم مصمم بودم...
بعد از صدور قطعنامه از آنجا که مردم گمان میکردند حتما اجناس، ارزانتر خواهد شد برای خرید هر نوع کالایی دست نگه داشته بودند و هیچکس خرید نمیکرد. البته این تنها دلیل خواب شرکت نبود، مسائل دیگری نیز در جریان بود که به من و شرکایم برمیگشت و من تصمیم گرفتم از آنها جدا شوم. این بار نیز همان رویای قبلی در سرم بود که...
همانطور که گفتم، این دوران همان مرحله شروع در مدل ایجاد و توسعه کسبوکار بود. طبق این مدل ویژگیهای این مرحله عبارتند از: آغاز رسمی فعالیتها، برنامهریزی، تأمین سرمایه اولیه، بازاریابی و تیمسازی و من دقیقا این کارها را در آن دوره انجام دادم، بدون آنکه بدانم چنین مدلهایی درباره کارآفرینی وجود دارد و تبدیل به دانش&nbs...
با پرسوجو آقای آزمایش را پیدا کردیم، چون آن زمان او کارخانه را ترک کرده و خانهنشین بود. در ملاقاتی که با ایشان داشتیم پس از احوالپرسی، پدر همسرم گفت: «راستش آقای آزمایش ما آمده بودیم تا با شما یک مشورت کنیم. ما قصد داریم یک کارخانه یخچال و فریزرسازی راه بیندازیم.» مرحوم آقای آزمایش در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بو...
در آن زمان من حدود 28 سال سن داشتم. در ویژگیهای مربوط به سابقه در رویکرد رفتاری، اشاره شده است که براساس تحقیقات، شاید بتوان گفت بهترین زمان برای آغاز کارآفرینی، اواخر 20 سالگی تا اوایل 40 سالگی باشد. من نیز در آن زمان از نظر ریسکپذیری و مسئولیت در خانواده، به تعادل رسیده بودم. شاید اگر آن سالها میگذشت و به سنین ب...
از زمانی که ایده ساخت یخچال و فریزر به ذهنم رسید دو، سه ماه گذشت. در این مدت شبها در خانه مشغول طراحی فریزر بودم. چون زمان جنگ بود و مردم برای نگهداری بلندمدت مواد غذایی، بیشتر دنبال فریزر بودند. تمام سعیام این بود که براساس امکانات موجود، طراحی را جلو ببرم. ساخت، نیازمند امکاناتی بود که من در اختیار نداشتم. البته بس...
پس از جستوجویی در بازار لوازم خانگی، متوجه شدم که مردم به شدت به دنبال یخچال و فریزر هستند و قیمت برایشان مهم نیست. در اینجا بود که به فکر افتادم چرا با این همه مشتری تولید نکنم؟
افکار مختلفی در ذهنم غوطهور بود: «آیا میتوانم تولید کنم؟» ایده تولید رهایم نمیکرد. یکی، دو ماه با این فکر میخوابیدم، با این فکر بیدار م...
در کارگاه کلمنسازی، برنامهریزی، سازماندهی، اجرا و کنترل و همچنین هدایت حین عمل را تمرین کردم و آموختم. در کارگاه تمام اختیار با من بود، ولی باور کنید که افکارم در لوازم خانگی جا مانده بود. اوایل سال 1364 بود. به فکر افتادم که چرا کارگاهی راه نیندازم و بازسازی یخچال فریزرها را انجام ندهم؟ به همین منظور مغازهای را در...
اواسط سال 1363 بود. با اینکه حقوق خوبی میگرفتم و ماشین شرکت هم در اختیارم بود، به فکر افتادم تا کاری را در بیرون برای خودم دست و پا کنم. به همین خاطر پس از پرسوجوی زیاد در مجلسی با آقایی به نام معروفی آشنا شدم. او به مدیری برای کارگاه کلمنسازی خودش که در رودهن واقع شده بود، نیاز داشت.
پس از قطعی شدن قراردادم با ایش...
آقای مهندس دهش هم که صاحب کارخانه ساراول بود، میآمد و میرفت ولی نقدینگی نبود که حقوق کارگرها را بدهد. مهندس زرگریان هم کارخانه را ترک کرده بود. بعد از مدت کوتاهی شرکت ساراول تحت پوشش وزارت صنایع درآمد و برای اداره آن انتخابات شورای اسلامی برگزار شد. من نیز در این انتخابات شرکت کردم و بهرغم سن کم، بیشترین رأی را به...
در کنار این کارها تعمیر ماشین لباسشویی و لوازمخانگی و یخچال و... را هم انجام میدادم و خلاصه برای تأمین خرج زندگی هرکاری میکردم. یک خطکش T خریده بودم، قطعه را به منزل میآوردم و نقشهاش را میکشیدم. تا ساعت دو صبح کار میکردم و شش صبح میرفتم سرکار تا یک بعدازظهر و ساعت دو میرفتم سربازی تا هفت شب. هفت هم میرفتم خا...
این فرصت، در واقع فرصت یادگیری بود و تحصیل، البته تحصیلات غیررسمی. در اینجا ویژگیهای الگوی نقش و تحصیلات، از ویژگیهای مورد اشاره در رویکرد تجربی و رویکرد رفتاری، پررنگتر شدند.
خلاصه در سربازی کمی زبان هم یاد گرفتم بعد شدم متصدی ساختمان زبان. وقتی این پست را گرفتم از من پرسیدند چه شیفتی دوست داری بیایی؟ گفتم: شیفت...
شش ماه مانده بود به سربازی بروم که با همسرم یعنی همان خانمی که در آزمایش با ایشان آشنا شده بودم، نامزد شدیم. ماجرا از این قرار بود که برای ایشان خواستگار آمده بود و پدر و مادرش مصر بودند که دخترشان ازدواج کند. من هم فورا به خواستگاری ایشان رفتم. پدر و مادرش به شدت مخالفت میکردند و میگفتند به هیچ عنوان به کسی که سرباز...