با پرسوجو آقای آزمایش را پیدا کردیم، چون آن زمان او کارخانه را ترک کرده و خانهنشین بود. در ملاقاتی که با ایشان داشتیم پس از احوالپرسی، پدر همسرم گفت: «راستش آقای آزمایش ما آمده بودیم تا با شما یک مشورت کنیم. ما قصد داریم یک کارخانه یخچال و فریزرسازی راه بیندازیم.» مرحوم آقای آزمایش در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، گفت: «هرکاری دوست دارید انجام بدهید، فقط در کار تولید وارد نشوید، تولید آدم را پیر میکند... این همه برو بیا، کار کن و زحمت بکش، آخرش چی شد؟ الان راحتم، راحت زندگی میکنم. من یا هر تولیدکننده دیگر فرقی نمیکند، ما مهم نیستیم. اما کارخانه، یک سرمایه ملی است.
من کار برای خودم نکردم. هرکار که کردم برای مملکتم بود.» از آقای آزمایش که خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم، پدر همسرم گفت: «این کار را نمیکنم و با تو شریک نمیشوم.» اما من تصمیمم را گرفته بودم که حتما این کار را انجام بدهم. چند روز تلاش کردم تا پدر همسرم را راضی کنم. وقتی ایشان به شراکت رضایت داد، مشغول کار شد و فروشندههای منطقه را معرفی میکرد تا پول بیاورند و محصولات را پیشخرید کنند. به این ترتیب توانستم سرمایه اولیه را کسب کنم. یعنی تا اینجا من ایده خود را که عملیاتی کرده بودم، آوردم و پدر خانمم اعتبارش را.
تا آن زمان هنوز کسی به این باور نرسیده بود که ایده من شدنی است، اما من اعتماد به نفس بالایی کسب کرده بودم و از ایده خودم اطمینان کامل داشتم. این مرحله در واقع همان مرحله شروع کارآفرینی در مدل ایجاد و توسعه کسبوکار بود. تجربه من میگوید که در شروع کارآفرینی، مهمترین ویژگی که یک کارآفرین باید داشته باشد، همان اعتماد به نفس است، طوری که در مسیر خود بتواند مصمم باشد و به پیش برود.
کمی که تولید را جلو بردیم، متوجه شدم نیاز به پول بیشتری داریم و سرمایه ما برای ادامه کار بسیار کم است، بنابراین تصمیم گرفتم با کسی شریک شویم که پول کافی را در اختیارمان بگذارد. با این تفکر به سراغ آقایی رفتم به نام حاجآقای بدیعی؛ مردی بود با جرأت و قدرت ریسکپذیری بالا؛ خدایش بیامرزد. روز اول به من گفت در اصل با تو دارم شریک میشوم نه با کس دیگر. قرار شد ایشان 400هزار تومان بابت شراکت، سرمایهگذاری کند و خدابیامرز این کار را انجام داد.
ادامه دارد...