اواسط سال 1363 بود. با اینکه حقوق خوبی میگرفتم و ماشین شرکت هم در اختیارم بود، به فکر افتادم تا کاری را در بیرون برای خودم دست و پا کنم. به همین خاطر پس از پرسوجوی زیاد در مجلسی با آقایی به نام معروفی آشنا شدم. او به مدیری برای کارگاه کلمنسازی خودش که در رودهن واقع شده بود، نیاز داشت.
پس از قطعی شدن قراردادم با ایشان، از شغلم در ساراول استعفا کردم. آن روز را هرگز فراموش نخواهم کرد؛ اکثر کارکنان که شنیدند استعفا کردهام در ساعت ناهار در محوطه جمع شده و از مدیریت علت استعفای من را جویا شدند. آن زمان خودم بالای بشکهای رفتم و از همه همکاران تشکر کردم و برایشان توضیح دادم که خودم میخواهم بروم و برای خود، کاری دست و پا کنم. با خیلی از همکاران روبوسی و خداحافظی کرده و ساراول را ترک کردم. هنوز هم هروقت از نزدیکی ساراول میگذرم، تمام خاطراتم برایم زنده میشود. گویی همین دیروز بود؛ عمر چه زود میگذرد.
در واقع اولین جرقه کار برای خودم در اینجا در وجود من به طور جدی روشن شد. میدانید که نیاز به استقلال یکی از ویژگیهای مربوط به رویکرد شخصیتی است. به عبارت دیگر من نیز مانند بسیاری از کارآفرینان دیگر، به خاطر پول نبود که کارم را ترک کردم، بلکه میدانستم که میتوانم برای خودم کار کنم و مستقل باشم.
از روز اول آقای معروفی صاحب کارگاه یک دستگاه ماشین فولکس واگن در اختیارم گذاشت تا هم خودم و هم کارگران را از تهران با آن به رودهن ببرم و برگردانم. ماشینآلات کارگاه نصب و تولید آزمایشی نیز انجام شده بود. حالا وظیفه من جذب، آموزش و نگهداری نیروی انسانی و همچنین راهاندازی تولید بود. برای این کارها یک ماه زمان خواسته بودم. اکنون که به آن دوره فکر میکنم، میبینم واقعا اعتماد به نفس بالایی داشتم. من البته تجربه کاری خوبی کسب کرده بودم، اما بدون اعتماد به نفس و تمایل به مخاطرهپذیری امضای چنین قراردادی واقعا دشوار بود.
از روز دوم در کارگاه مستقر شدم و بعد از 20 روز شروع به تولید کردیم. با روزی 100 محصول شروع کردیم. طرح کلمن بسیار قشنگ بود و بین مردم طرفدار زیادی داشت. چند ماه طول نکشید که تولید روزانه به هزار عدد رسید. کار رونق گرفت و کنترلهای سختگیرانه من در آن زمان باعث شد تا محصول ما بیعیب و بیرقیب در بازار معروف شود. نیاز به توفیق از ویژگیهای رویکرد شخصیتی کارآفرینان است. من نیز احساس میکردم که هرکار را باید به بهترین نحو ممکن انجام بدهم. من البته میدانستم که در نهایت سود این کارها به من تعلق نمیگیرد، اما معتقد بودم که خوب کار کردن، تجربه و نیز ارزش کار من را بالا میبرد و اینها با پول قابل مقایسه نیستند.
ولی من از آنجا که علاقه زیادی به لوازمخانگی مخصوصا یخچال و فریزر داشتم، عصرها به تعمیرگاههای لوازمخانگی سر میزدم و از آنها میخواستم تا در صورتی که محصولی به تورشان خورد و راه تعمیر آن را بلد نبودند (مثل نوفراست یا لباسشوییهای اتوماتیک) به من اطلاع بدهند تا تعمیر کنم و اجرت آن را به صورت درصدی با هم حساب کنیم.
یادم هست از تومانی سه ریال شروع کردم، یعنی اگر تعمیرگاهدار از مشتری 10 هزار ریال میگرفت، مبلغ سه هزار ریال به من میرسید. از آنجا که علاقه زیادی به این کار داشتم و زیاد به فکر پولش نبودم، مشتریانم هر روز بیشتر میشد. حالا نوبت من بود که قیمت خود را بالا ببرم، چون کیفیت کارم قابل قبول بود و اعتماد تعمیرگاهداران را نیز جلب کرده بودم.
بعد از حدود شش ماه درست جریان برعکس شد. یعنی تومانی هفت ریال برای تعمیر میگرفتم و تازه نوبت هم میدادم. از این تجربه یاد گرفتم که نباید دنبال پول باشی، بلکه باید خوب کاری کنی تا پول به دنبالت باشد! به عبارت دیگر اگر ارزش قابلقبولی برای مشتری ایجاد کنی، پول خود به خود به دست میآید.
ادامه دارد...