یک کارخانه یخچالسازی در خرمآباد قصد داشت فعالیت خود را پس از چندین سال از سر بگیرد، اما متخصص جهت شارژ گاز در یخچالهای تولیدی نداشت. از من به عنوان متخصص دعوت شده بود تا دو روز در هفته به آنجا بروم و این کار را برای آنها انجام دهم. بعد از چند هفته با مدیرعامل شرکت صحبت کردم و او را راضی کردم آنها فقط بدنه بسازند و من کل تولید آنها را بدون موتور بخرم. این مهم اتفاق افتاد و کارم وارد مرحله جدیدی شد. حالا کامیون کامیون بدنه یخچال به کارگاه من میآمد. من کمپرسور ژاپنی میخریدم و روی آنها سوار میکردم و میفروختم.
آن زمان هر یخچال 6 هزار تومان برای من سود داشت. هر کدام از بدنهها را 7 تا 10 هزار تومان میخریدم و حدو 19 تا 20 هزار تومان میفروختم. کم کم با مارک امرسان و موتور ژاپن، سهم خوبی از بازار گرفتیم. البته امرسون یک برند امریکایی بود که قبل از انقلاب، یخچال و ماشین ظرفشویی تولید میکرد که بعد از انقلاب به کلی تغییر نام داد. چون برند امرسون در بین مردم شناخته شده بود، من هم براساس آن، امرسان را انتخاب کردم. همزمان با خرید بدنه و تکمیل کردن و فروش آنها، سرمایه خوبی به دستم آمد که توانستم کارگاه را تجهیز و تولید خود را شروع کنم. این زمان ورود به مرحله شروع کسبوکار جدید با برند امرسان بود.
داستان ثبت برند امرسان
در منزل یکی از اقوام، مهمان بودیم که صحبت کار شد. صاحبخانه که تیمسار ملکزاده، استاد دانشگاه بود. از من سوال کرد که چه میکنی؟ گفتم یخچال تولید میکنم. گفت: «آفرین! با چه مارکی؟» گفتم امرسان. گفت: «ثبت کردی؟» گفتم نه! گفت: «خوب امرسان را ثبت کن، یعنی مانند اَمر.» برند امرسان را از ایشان دارم. حدود پنج، شش ماه طول کشید تا توانستم کارگاه را تجهیز کنم و این بار با قدرت بیشتر، تجربه بیشتر و کیفیت بالاتر برای تولید آماده شدیم. با راه افتادن خط تولید، تعدادی از کارگرانی که در گدوک با هم بودیم، برای کار پیش من آمدند. کوره رنگ که آماده شد به طور جدی شروع به تولید کردیم. از ماهی 10، 15 دستگاه شروع کردیم و به تدریج تولید را افزایش دادیم و کارگاه را نیز از 150 متر به 350 متر گسترش دادیم.
تبدیل تهدید به فرصت
دو سال بعد صاحب ملک (مرحوم حاجآقا ولیالهی) که میدید امرسان هر روز پیشرفت دارد، پیش من آمد و گفت خب! حالا که وضع کارت بد نیست، بیا با من شریک شو، وگرنه باید اینجا را تخلیه کنی! گفتم حاجی یک ماه به من فرصت بده تا فکر کنم و جواب بدهم. در آن یک ماه تمام پول سرگردانم را جمع کردم و کارگاهی 1000 متری در شهرک صنعتی کمرد، در 4 کیلومتری جاجرود، به صورت قسطی خریداری کردم و آماده انتقال شدم. سر ماه صاحب ملک آمد و با کمال تعجب دید که در حال باز کردن دستگاهها هستیم.
گفت چه شده؟ چرا دستگاهها را باز میکنید؟ گفتم خوب نمیخواهم با شما شریک بشوم و کارگاه را تا یک هفته دیگر تحویل میدهم. گفت: «شریک نمیشی، نشو! چرا میخوای بری؟!» گفتم شما باعث شدید تا من صاحب کارگاه بشم، از شما ممنونم. گفت: «خوبه، پس کارگاه خریدی! جوان باجرأتی هستی، ازت خوشم میآید، موفق باشی.» تا یک هفته کارگاه را تحویل دادم و در کارگاه خودم مستقر شدم. این اولین کارگاه من بود.
ادامه دارد....