گویی همین دیروز بود، سخنان دکتر هنوز برایم تازگی دارد و برای حرکت به من انرژی میدهد. حالا یا باید از همهچیز میگذشتم و از صفر شروع میکردم یا شرایط شرکا را میپذیرفتم. چند روز از شرکایم وقت گرفتم تا خوب فکر کنم و جواب آنها را بدهم. برای آنها جوری وانمود میکردم که میخواهم شراکت را ادامه بدهم. ولی پیش خودم مصمم بودم که باید در این مقطع مستقل شوم.
در این زمان فرصت خوبی در بازار مهیا بود، اما من کسبوکار جدیدی باید ایجاد میکردم، به این معنا که دوباره تمام آنچه برای مرحله ایجاد کسبوکار نیاز است، باید در اختیارم میبود. من میدانستم در چه حوزهای باید کار کنم، تولید یخچال فریزر؛ خلاقیت و ایده هم داشتم اما منابع لازم برای ورود به کسبوکار نیز از نیازهای ایجاد کسبوکار جدید بود که باید به دنبال تأمین آن میرفتم.
با تمام شدن جنگ تحمیلی، شرایط بازار و تقاضا هم عوض میشد. یعنی تقاضای یخچال فریزر در آستانه افزایش بود؛ از طرفی عرضه یخچال فریزر کم بود زیرا تا آن زمان به جز ارج که آن هم دولتی شده بود، هیچ تولیدکننده دیگری نتوانسته بود یخچال فریزر تولید کند. شرکت ارج نیز در آن زمان این محصول را تولید نمیکرد. پس تولید یخچال فریزر یک فرصت به شمار میرفت.
تا آن زمان ما فقط فریزر خانگی تولید میکردیم، اما من ایده جدیدی برای تولید در سر داشتم؛ ایده تولید یخچال فریزر. البته این ایده جدید متعلق به من بود و میدانستم که با رفتاری که از شرکایم دیدهام، نمیتوان آن را اجرا کرد، بلکه باید مستقل شوم.
شروعی دوباره
در فرصتی که از آقایان گرفته بودم، دوباره کار طراحی یخچالفریزر را از سر گرفتم، طوری که بتوانم آن را با تجهیزات کابینتسازی تولید کنم. حالا در این کار حرفهای شده بودم. مدتها کار کردن با این شرایط، از من فردی ساخته بود که تسلط کامل به همه کارها پیدا کرده بودم؛ کارهایی از قبیل طراحی، نمونهسازی، تست و... باور کنید هر عملیاتی را از مسئول مستقیمش بهتر انجام میدادم، به همین خاطر اعتماد به نفس بالایی داشتم.
سرمایهای برای شروع کار
دغدغه جدید من در این مرحله، این پرسش اساسی بود: اگر شراکت را نمیپذیرفتم و شرکت را واگذار میکردم، سرمایه برای شروع مجدد کار را از کجا باید تأمین میکردم؟
حدود دو سال قبل از دوستم که یک قطعه زمین بدون سند در قنات کوثر داشت، 150 متر خریداری کرده و با سختیهای فراوان، دو اتاق در آن ساخته بودیم و در آنجا زندگی میکردیم. کل سرمایه ما در این مرحله همین خانه بود. با همسرم که فکری باز دارد صحبت کردم. او گفت: «من روزی که تو را انتخاب کردم، زندگی با سختی ولی با عشق در کنار تو را انتخاب کردم. اگر فکر میکنی مستقل شدن بهتر است، خب همین کار را بکن. خانه را میفروشیم و صرف کار میکنیم. من میدانم با پشتکاری که تو داری ما چندین خانه از کار درمیآوریم.»
این حرفهای انگیزهبخش همسرم باعث شد تا روحیهای دوباره بگیرم. به ویژه اینکه نزدیکترین و عزیزترین فرد در زندگیام، اینگونه مرا تأیید میکرد خوشحال بودم. حمایت همسرم در اینجا بسیار برای من مهم و حیاتی بود. من اعتماد به نفس و مخاطرهپذیری لازم را داشتم، اما بدون همراهی همسرم نمیتوانستم دوباره ریسک کنم و دست به کار تولید بزنم.