چند روز بعد خانه را به قیمت یک میلیون و 200 هزار تومان فروختم و با نصف آن زمینی در حکیمیه تهرانپارس به نام همسرم خریدم و به او گفتم: «عزیزم! باید سه چهار ماه دور من را خط بکشی، چون باید شبانهروزی کار کنم تا کارگاه خودم را راه بیندازم، اگه موفق شدم که هیچ، ولی اگر مشکلی برایم پیش آمد و بازداشت شدم، این زمین را بفروش و روزگار خود و بچه را بگذران تا من بیام.» در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت من با تمام وجود در این راه، تو را کمک خواهم کرد. با نصف دیگر پول حاصل از فروش خانه، سرمایه اندکی به دست آورده بودم. با این سرمایه یک کارگاه 150 متری کنار رودخانه جاجرود اجاره کردم.
فرصتی را که از شرکا برای فکر کردن گرفته بودم، به سر آمد. در نشستی که داشتیم، آنها با توپ پر آمده بودند و وقتی با پاسخ منفی من مواجه شدند، شروع به تهدید کردند. اما من به خاطر مسائل خانوادگی سهم خود را بدون دریافت ریالی به پدر خانمم منتقل کردم. کسی باورش نمیشد اما من با رها ساختن خود، از سهمم که رقم قابلملاحظهای هم بود، گذشتم و فقط کتابهای فنیام را که یادگار آقای مهندس زرگریان بود، برداشتم و از شرکت خارج شدم.
سرنوشت گدوک
شرکای قبلی من، پس از مدت کوتاهی سهم مرا با قیمتی بسیار عالی فروختند، ولی چون دیگر فردی نداشتند که به همه مسائل کارخانه اشراف و تسلط داشته باشد، بعد از چند سال کلا شرکت را واگذار کردند. مدتی بعد هم نام تجاری گدوک تغییر کرد.
نقطه سر خط، آغازی مجدد
شرکای قبلی شروع به شایعهسازی کردند که فتاحی وضعش خراب شده و حتما ورشکست میشود. اما من به روی خودم نیاوردم. وارد این مسائل حاشیهای نشدم و تمام ذهنم را معطوف به این کرده بودم که چگونه به اهدافم برسم. سختترین ایام عمرم را میگذراندم و شبها نیز در کارگاه میخوابیدم؛ همان کارگاهی که در جاجرود اجاره کرده بودم.به تدریج اطلاعات مشتریان افزایش یافته و نیاز آنها تغییر کرده بود. دیگر نمیشد یخچال را به صورت دستی رنگ کرد، بلکه باید از رنگ کورهای استفاده میکردیم. از پشم شیشه نیز نباید استفاده میکردیم، بلکه فوم را باید به صورت تزریقی میزدیم، بنابراین باید دستگاه تزریق میخریدیم. محیط زیست هم وارد کار شده بود و مسائل کنترل کیفیت بسیار مهمتر از قبل بود.
تجهیز کارگاه حدود چهار، پنج ماه زمان میخواست، اما در این مدت برای درآمد باید چه میکردم؟ فکر جدیدی به ذهنم رسید. برای این زمان محدود، بهتر دیدم بدنه یخچال را از کارخانه امرسون- که بعد از انقلاب نامش را عوض کرده و پارس ماشین گذاشته بودند- بخرم و موتور را خودم نصب کنم. این کار انجام شد، یعنی بدنه را از شرکت امرسون سابق خریداری میکردم و بعد از نصب کمپرسور آن را میفروختم.
این ایده جدید، مشکل منابع لازم برای ایجاد کسب و کار جدید را برطرف کرد. البته معتقدم خلاقیت و نوآوری در همه مراحل کارآفرینی باید وجود داشته باشد، چرا که بسیاری از مسائل را حل میکند؛ مانند مسئله منابع مالی که در این مرحله گریبانگیر من بود.
ادامه دارد....