شنبه, ۳ آذر(۹) ۱۴۰۳ / Sat, 23 Nov(11) 2024 /
           
فرصت امروز
9 سال پیش
آن صبح شیرین
آن روز صبح، یکی از شیرین‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین لحظات زندگی من بود. من با دریافت آن نامه هم کارخانه درخشان‌یزد و هم کار و منبع درآمد خودم در فروشگاه را از یک خسارت بزرگ نجات داده بودم. در آن ایام حتی تصور از دست دادن آن منبع درآمد برای شاهرخ ظهیری که مسئولیت اداره خانواده‌ای را برعهده داشت و حقوق دبیری ناچیزی در...
9 سال پیش
احساس پیروزی و سرمستی
دعایی به جان جناب سرهنگ کردم و بعد از زدن چند تلنگر به در و کسب اجازه وارد دفتر کار تیمسار شدم. ساعت شش صبح یک جوان بیست و دو، سه ساله، دانشجوی سال آخر رشته حقوق قصد دیدار با یک صاحب‌منصب ارشد شهربانی کل کشور را داشت. ملاقاتی که نتیجه آن می‌توانست برای شاهرخ ظهیری جوان سرنوشت‌ساز باشد. مودبانه پا به دفتر کار تیمسار ری...
9 سال پیش
نگران بودم خواب بمانم
جناب‌سرهنگ چند لحظه‌ای مکث کرد، نگاهی پدرانه به صورت من انداخت و با لحن محبت‌آمیزی گفت: مثل اینکه من حریف شما نمی‌شوم ولی بسیار خب شما الان بروید و فردا صبح حدود ساعت شش اینجا باشید تا ببینم چه کاری می‌توانم انجام دهم و بعد هم تاکید کرد فراموش نکنید اگر دیرتر از ساعت شش صبح بیایید امکان ملاقات با تیمسار برای شما وجود ن...
9 سال پیش
ماجرای خرید پارچه یونیفرم
آن روزها وقتی کارکنان فروشگاه از راه می‌رسیدند و آراستگی و پاکیزگی فروشگاه را به چشم می‌دیدند بی‌اختیار لب به تشویق و تحسین من باز می‌کردند و هر روز بر علاقه و احترام آنها نسبت به من افزوده می‌شد. بعد از مدتی در ارتباط با بسیاری از مسائل فروشگاه طرف مشورت حسابدار و صندوق‌دار و بقیه کارکنان قرار می‌گرفتم و کم‌کم ماموریت...
9 سال پیش
کار کردن ننگ و عار نیست
صندوق‌دار طبق توصیه من عمل کرد و بعد از آنکه مطمئن شد میزان موجودی صندوق با فاکتورها مطابقت دارد، لبخندی بر لبانش ظاهر شد و گفت جوان خدا پدرت را بیامرزد که همه ما را از یک مخمصه نجات دادی. پس از آن هم تعدادی کلاسور تهیه کردم و به صندوق‌دار آموزش دادم که چگونه لیست‌ها و فاکتورهای فروش را در آنها نگهداری کند تا آقای هرا...
9 سال پیش
ابتکار ، خلاقیت و به دست آوردن فرصت
من فرصتی به دست آورده بودم تا خلاقیت خود را به افراد داخل فروشگاه و بعد هم به خود مرحوم هراتی نشان دهم. یک روز نزد حسابدار فروشگاه رفتم و از او خواهش کردم اگر امکان دارد از آن به بعد، موقع صدور فاکتور یک کاربن اضافی لای فاکتورها بگذارد و یک نسخه از آن را بیشتر بنویسد و به من بدهد. آن وقت‌ها هنوز ماشین‌حسابی در کار نبود...
9 سال پیش
کار در فروشگاه درخشان یزد
دیگر خواهر و برادرم هم دوره تحصیلات دبیرستان را به پایان رسانده بودند و خود را برای مرحله تازه‌ای از زندگی آماده می‌کردند، من هم موفق شده بودم با تلاش زیاد خود را به تهران منتقل کنم و در یک دبیرستان دخترانه در قلهک تدریس کنم. خواهرم آذرمیدخت بعد از گرفتن دیپلم به‌عنوان آموزگار در فرهنگ استخدام شده بود و برادرم هرمز هم...
9 سال پیش
مسئولیت پذیری ، نخستین سنگ بنای مقاومت
هنگامی که پدرم بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت، من تازه سال پنجم دبیرستان را به اتمام رسانده بودم و چون بعد از مرگ پدر کفیل و نان‌آور خانواده محسوب می‌شدم، با استفاده از معافی کفالت سربازی و مدرک تحصیلی پنجم دبیرستان به استخدام اداره فرهنگ قم که همان اداره آموزش‌وپرورش امروزی است، درآمدم و به‌عنوان معلم، در دبستان قاض...
9 سال پیش
زندگی و روزگار من
خانواده ما اصالت ملایری دارد و من در سال 1309 در شهر ملایر متولد شدم. پدرم اهل ملایر و مادرم اهل تهران بودند. خانواده مادریم تاجرپیشه بودند و بیشتر با روسیه معاملات تجاری داشتند. در واقع پدربزرگ مادریم از روسیه چینی‌آلات وارد می‌کرد. در زمان طفولیت من در ملایر دو سه طایفه بزرگ و سرشناس در آنجا بود که خانواده ما جزو یکی...
آخرین مطالب
پیشنهاد سردبیر
انواع محتوا: بیشتر از چیزی که فکرش را می کردید!
چطور از شر اسکمرها (Scammers) در امان باشیم؟
بازاریابی ارزان در گوگل
ایمیل مارکتینگ B2B و مسئله بازگشت سرمایه
بهترین لوگوهای تاریخ کسب و کار
محبوب ترین ها
تبلیغات
  • تبلیغات بنری : 09031706847 (واتس آپ)
  • رپرتاژ و بک لینک: 09945612833

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه