یادم میآید روزی یکی از مشتریان مشهد ما به نام حاجآقا واحدیان (مدیرعامل شرکت تعاونی فروشندگان لوازم خانگی مشهد) که معمم هم هستند، برای خرید یخچال فریزر به کارگاه آمدند. پس از عقد قرارداد و اخذ چک، ایشان گفتند حالا برویم و از خط تولید بازدید کنیم.با هم وارد سالن شدیم.
ایشان خوب در سالن گشت و در انتها وقتی دید دارد یخچال فریز بستهبندی میشود، پرسید: خب دستگاهها و ماشینآلات تولیدی شما کجاست؟! چون من از کارخانه بزرگ دیدن کردهام و میدانم که باید ماشینآلاتی باشد، اگر نیست شما چطور تولید میکنید؟ گفتم با فکر، با دست و با همین ماشینآلات جزئی. هرگز یادم نمیرود، گفت: «ماشاءالله! شما کار نمیکنید، به واقع هنر میکنید! از امروز این مطلب را در همه منبرها خواهم گفت، خداوند امثال شما را برای این کشور نگه دارد.»
نگاهش حالت خاصی پیدا کرد و به کارگاه برگشت و دوباره بعضی از قسمتها را با دقت بیشتری نگاه کرد. بعد از چند ماه حاجآقا واحدیان به همراه چهار نفر دیگر که اعضای هیات مدیره شرکت تعاونی بودند، به کارگاه آمدند. پس از بازدید از کارگاه، حاج آقا گفت: «ما از خودت و کارت بسیار راضی هستیم و حالا میخواهم پیشنهاد شراکت به شما بدهم.
ما میدانیم که اگر امکانات در اختیار امثال شما باشد، این کار بسیار پیشرفت خواهد کرد. تعاونی ما در مشهد امکانات فراوانی دارد، بیا با هم شریک شویم.»بعد از صحبتهای زیاد از لطفی که به بنده داشتند تشکر کردم و آنها را متقاعد ساختم که شریک نمیشوم و خداخافظی کردم. حاج آقا واحدیان چندین سال مدیرعامل فرش آراد مشهد بودند. پیشنهاد شراکت و فرصتهای استفاده از منابع دیگران، چندین بار در طول دوران کارآفرینی برای من مهیا شد. اما نیاز به استقلال (از ویژگیهای شخصیتی کارآفرینان) مانع از پذیرش این پیشنهادها توسط من شد.
نیروی انسانی
یکی از نکات مهمی که از آقای مهندس زرگریان آموخته بودم، سرزدن هر روز صبح به تمام کارکنان، صحبت در رابطه با مسائل کاری و ایده دادن و همچنین ایده گرفتن از آنها، دستور دادن و در عین حال، ایجاد ارتباط نزدیک با آنها بود. صبحانه و ناهار را با هم میخوردیم. در آن زمان صحبتهای غیررسمی زیادی نیز بین ما رد و بدل میشد. با نیروی انسانی بیشتر به صورت مشورتی کار میکردم و سعی داشتم ایده خود را از زبان آنها بشنوم و کارها را به نام آنها تمام کند. هر روز بعد از ناهار، 20 دقیقه فوتبال گل کوچک بازی میکردیم و هر تیمی که میباخت، باید برای همه کارکنان بستنی میخرید. با هم خیلی دوستانه کارها را اداره میکردیم.در شرکت یک قانون گذاشته بودیم که هر سال در ماه اسفند مدیران واحدها باید 10 درصد از نیروهای خود را جهت تسویهحساب به کارگزینی معرفی میکردند و من هم باید با 10 درصد از مدیران خداحافظی میکردم.
این امر باعث شده بود که از طرفی همه نیروها حواسشان جمع باشد و کارها را به خوبی انجام دهند و از طرف دیگر بین پرسنل رقابت به وجود آید. همه سعی داشتند خود را بهروز نگه دارند و کارها را با سرعت و با دقت انجام دهند. بین همه این مطلب رد و بدل میشد که فتاحی برای هرکسی تاریخ مصرف میگذارد، اگر میخواهید تاریخ مصرف تان تمام نشود، باید خود را بهروز نگه دارید.
ادامه دارد...