شعار «امرسان زیبا، مطمئن ،جادار» را هم یکی از دوستانم توصیه کرد. یک روز که برای تصمیمگیری جهت این موضوع دور هم جمع شده بودیم، پیشنهاد شد که شعار امرسان را زیبا، مطمئن، جادار بگذاریم که البته برای اینکه حالت موزون هم داشته باشد، من آن را به زیبا، جادار، مطمئن تبدیل کردم. این شعار بسیار مورد قبول واقع شد و به عنوان استاندارد یک یخچال خوب در اذهان مردم جا افتاد، طوریکه در نمایشگاه بینالمللی لوازمخانگی وقتی از افراد مختلف درباره شرایط ایدهآل یخچال پرسش میشد، بسیاری میگفتند یخچال باید زیبا، جادار و مطمئن باشد.
چند سال بعد که جذب مهندسان در شرکت زیاد شد، احساس کردم وقتی با مهندسی صحبت میکنم باید زبان او را بلد باشم. این بود که شدیدا احساس نیاز کردم که درس بخوانم و ادامه تحصیل بدهم. بنابراین در سال 78 به دانشگاه رفتم و در رشته مدیریت صنعتی لیسانس گرفتم.
به تشویق یکی از دوستانم به نام آقای مهندس کیوان غیور در کلاسهای مدیریتی سازمان مدیریت صنعتی نیز شرکت کردم و در آنجا بود که متوجه شدم با انجام برخی کارهای کوچک، واقعا تغییرات خوبی قابل انجام است. در سازمان مدیریت صنعتی با استادان بسیار با معلومات و باتجربهای مواجه شدم. یکی از آنها دکتر محمدعلی حقیقی است که همهساله با قرار یا بدون قرار قبلی به کارخانه امرسان سرمیزند و اظهار میکند که میخواهم همهساله تغییرات شما را پیگیری کنم. همین کار ایشان مرا وادار میکند که حتما همهساله در سازمان تغییری به وجود بیاورم تا بتوانم خدمت استاد گزارش کنم. برای من این کار استاد بسیار انگیزهبخش است.
تحصیلات از ویژگیهای مربوط به سابقه در رویکرد رفتاری کارآفرینان است. روحیه تحصیل با آمدن مهندسان در من تقویت شد و البته این را هم بگویم که در سالهای آخر دهه 70، کمکم دوران رشد کسبوکار در امرسان رو به پایان بود و به دوره تثبیت نزدیک میشدیم. به این ترتیب خود من وقت بیشتری برای مطالعه پیدا کردم و فرصت تحصیل هم به وجود آمد.
در آن سال وقتی فروش را بررسی کردم، متوجه شدم که هم سرمایه شرکت دست چند تاجر است و هم اختیار شرکت! به بیان امروز، قدرت چانهزنی کانال توزیع بالا بود و ما مجبور به اجرای خواستههای آنها بودیم. با خود تصمیم گرفتم که در عرض دو سال باید کاری کنم که معادله درست برعکس شود. یعنی سرمایه شرکت را از دست آنها خارج و اختیار آنها را نیز به دست بگیریم.
در آن زمان فروش در دفتری در تهران انجام میشد. مکانی برای واحد فروش در کارخانه ایجاد کردم، دفتر تهران را فروختم و واحد فروش را به کارخانه منتقل کردم. این شروع تغییرات بود و حدود سه سال طول کشید. البته مقداری از سرمایهمان دست بعضی از تجار ماند و به ناچار با آنها وارد دعوای حقوقی شدیم.
تمام این حرکتها را با مشورت مستقیم یا غیرمستقیم استاد عزیزم آقای علی عیاری، در ضمن شرکت در کلاسهای سازمان مدیریت صنعتی به سرانجام رساندم. در طول این سالها بحرانها و اتفاقات پیشبینی نشدهای هم در شرکت رخ داده که یک نمونه از آن آتشسوزی سالن پیشمونتاژ بود. این حادثه در سال 86 و به خاطر سهلانگاری پرسنل این سالن اتفاق افتاد. سالن پیشمونتاژ سه طبقه بود و در آن قطعات مختلف برای مونتاژ قسمتهای مختلف محصول آماده میشد تا به خط مونتاژ انتقال داده شود.
آتشسوزی همه سالن را دربرگرفت و تقریبا همه تجهیزات سالن آسیب دید. من هم بلافاصله که از بروز این حادثه اطلاع پیدا کردم، خودم را به آنجا رساندم و مانند بقیه پرسنل در خاموش کردن آتش کمک کردم. حضور خود من هنگام آتشسوزی به همه روحیه میداد. کار واقعا سخت و نفسگیری بود. مخصوصا که به خاطر دود، تنفس در سالن دشوار شده بود. کار تا حدود نیمهشب طول کشید.
* بنیانگذار صنایع امرسان