آدمهایی که رویاپردازی میکنند دو دسته هستند؛ دسته اول کسانی که تلاش آنها به اندازه رویایشان بزرگ نیست و دسته دوم کسانی که تلاش آنها هر روز از رویایشان بزرگتر میشود.
شرکتهای موفق همیشه شرکتهایی هستند که تلاش زیادی میکنند تا بتوانند به رویای خود برسند. مدیران تبلیغات عموما با یک چالش مهم دست به گریبان هستند و آن این است که شرکت را وا دارند برای خود رویا بسازد. اگر شرکتی رویا نداشته باشد خواهد مرد. نمونه چنین رویاسازی متهورانهای را میتوان در شرکتهای ژاپنی جست؛ مثلا شرکت هوندا وقتی در سال 1948 توسط «سوییشیرو هوندا» تاسیس شد هیچکس گمان نمیکرد ظرف مدت 10 سال بتواند تمام بازار موتورسیکلت جهان را به دست بگیرد و بهعنوان امپراتور موتورسیکلت خود را معرفی کند.
در گامی بعد این شرکت از پوسته دوم خود خارج میشود و با تولید 14 میلیون موتور خودرو در سال بهعنوان بزرگترین تولیدکننده موتورهای درونسوز جهان شناخته میشود. هوندا حتی به خودرو نیز اکتفا نمیکند و خود را در عرصه موتورهای هواگرد، هواپیماهای جت و موتورهای جت، قایقهای موتوری و... محک میزند. گفته میشود این شرکت درحالحاضر هشتمین خودروساز جهان شناخته میشود. چنین جسارتی را فقط در شرکتهایی میتوان یافت که رویاهای شان را هر روز بزرگتر میکنند و به دنبال آن تلاش خود را نیز افزایش میدهند.
یکی از مهمترین مسئولیتهای مدیران تبلیغات ساخت رویای بلندپروازانه و دستیافتی است؛ رویاهایی که شرکت را به شوق بیاورد و تپش قلب آن را تندتر کند. در حقیقت این مدیران تبلیغات هستند که در دو جبهه کاملا متفاوت مشغول به کارند، درون و برون شرکت از آن آنهاست و آنها ضمن رصد کردن بازار باید درون شرکت را نیز رصد کنند. در این روش مدیران تبلیغات و مشاورانش درصدد هستند که شرکت را به سمت و سوی یک فلسفه و یک ایدئولوژی مخصوص هدایت کنند؛ فلسفهای که مختص شرکت باشد.
در مثالی که از شرکت هوندا زدم باید خاطرنشان کنم که این شرکت از حد صفر به رکورد تولید 717هزار اتومبیل در یکسال دست یافت و این چیزی نبود جز جسارت متهورانه مهندسان این شرکت و زمانبندی دقیق و رصد آگاهانه بازار که از آن بهعنوان «روش هوندا» یاد میکنند. این فلسفه در حقیقت از یک ایدهپردازی کاملا مختص مدیران هوندا نشأت میگیرد.
هوندا وقتی وارد بازار امریکا شد که شرکت «دیترویت» تقریبا 88 درصد از بازار را در دست داشت. اگرچه برخی شرکتهای ژاپنی نیز سهم اندکی از بازار داشتند، اما این بازار بسیار اندک بود، الباقی سهم بازار در دست ماشینهای اروپایی بود. ابتدا این شرکت با یک اتومبیل نسبتا کوچک وارد بازار شد که از استقبال زیادی برخورد نبود. مدیران تبلیغات هوندا دریافته بودند که استقبال از ماشینهای کوچک در این کشور جایی ندارد. آنها تحتتاثیر مدل فولکسواگن دست به چنین کاری زدند، اما خیلی زود متوجه شدند این نوع اتومبیل جایی در میان امریکاییها نخواهد داشت.
اینگونه بود که با ساخت سری جدیدی از ماشینهایی که ابعاد بزرگتر داشت خود را به بازار امریکا معرفی کردند. جالب آنکه باوجود اینکه این ماشین برای ژاپنیها خیلی بزرگ به نظر میآمد، اما مردم امریکا هنوز آن را به اندازه لازم بزرگ نمیدیدند. تا اینکه قیمت نفت و سوخت بالا رفت و داشتن ماشینهایی که بهراحتی بنزین را مصرف میکرد مقرون بهصرفه نبود و اینگونه بود که هوندا در دل امریکا متولد شد.
اتفاقی در حال رخ دادن بود؛ جهان هر روز آلودهتر میشد و سوخت هر روز گرانتر. وقتی شرکتهای امریکایی در حال چانهزنی بودند برای آنکه در مدلهای خود تغییری ایجاد نکنند، این نوپای تازه به دوران رسیده در حال رصد بازار جهانی بود تا موتورهایی با حجم و مصرف پایین و کمترین آلودگی تولید کند. در فلسفه هوندا رضایت مشتری از هر چیزی مهمتر است. دومین قابلیت این شرکت انطباق سریع با بازار است. این دو عامل باعث شد هوندا در آن زمان که غولهای امریکایی بر سر کوچک نکردن اتومبیل خود با دولت و ملت و سازمانهای امریکایی و جهانی در جنگ بودند خودروی «سیویک» را روانه بازار کند و اینگونه بود که توانست 43هزار دستگاه از این مدل را در امریکا به فروش برساند.
بعد از مدتی بازار شاهد افت قیمت نفت بود و همین موضوع موجب شد ژاپنیها سریع مدلی جدید از اتومبیلی را که جادار و بسیار شیک و مهندسی شده باشد طراحی کنند چون این شرکت حدس میزد مردم امریکا باز به سراغ اتومبیلهای بزرگ و جادار خواهند رفت و اینگونه قبل از آنکه سایر شرکتها تکان بخورند هوندا توانسته بود 274هزار دستگاه از اتومبیل معروف «هوندا آکورد» را بفروشد.