به همراه رییس و دو نفر دیگر از مدیران گروههای تخصصی شرکت در یک صف روی مبلهایی با پایههای خیلی کوتاه نشستهایم.
رییس: رسما در وضعیت درازکش به سر میبریما! فکر کنم شماها بدتون نیاد یه همچین نشستنگاههایی بهتون بدیم تو شرکت، نه؟ راحتتر میخوابین دیگه، بد میگم؟ نه، بد میگم؟
اولین روز کاری پس از تعطیلات نوروز باستانی است و به رسم مالوف سالها از صبح توبره به پشت راه افتادهایم به عید دیدنی بزرگترها و مقامات عالیه شرکتها و سازمانهای طرف حساب. این جای آخری یکی از ارگانهای به شدت دولتی و کارفرمایی است و این مدیر محترمی که هماکنون در صف انتظار لقای روی مبارکشان قرار داریم هم یکی از مدیرانی هستند که در طول مدت سال کاری به طور دائم طرف حساب شخص بنده بوده و چالشهای بسیاری را با یکدیگر طی کردهایم. از آنجا که در چالش یکی مانده به آخر، کار بنده و ایشان به درگیری تن به تن و در آخرین فقره اجرای فنون حمال بند و بزکش! رسیده، فلذا فیالحال اینجانب دل توی دل ندارم و سخت نگران برخورد کوبنده احتمالی ایشان هستم. در این لحظات پراضطراب، به یکی از سوالات ازلی و ابدی در مورد سپهر کسب و کار اینجایی میاندیشم. بهتر نبود زندگی عادی و روزمره به کل از زندگی کاری ما جدا باشد؟ بهتر نبود هنگام ورود به شرکتها و سازمانها و حجرههای کاری خود شخصیت فردی خود را به دربانی تحویل دهیم و فقط با ذهن اندیشنده و بدن عمل کننده خود وارد شویم؟ خب، به هر تقدیر بنده و ایشان در مسائل فنی محض به مشکلاتی برخوردهایم، یحتمل در همان فضای مسائل فنی محض هم مشکلمان حل خواهد شد و به عقیده حقیر نیازی نبود مسئله اینگونه شخصی شود که حالا تن و بدن اینجانب اینگونه بلرزد. اما چه میتوان کرد؟
به قول معروف همه چیزمان به همه چیزمان میآید، آداب و رسوم و لباس پوشیدن و غذا خوردنمان با شغلمان مخلوط هستند. مناسبتهای تاریخی روی مناسبتهای کاریمان تاثیر میگذارند. سلسله مراتب اجتماعی و سنیمان با سلسله مراتب اداری و سازمانیمان ارتباط دارند. حرفهمان حتی دایره واژگانمان را تغییر میدهد. بارها دقت کردهام که غیر از مجریان صداوسیما فقط کارکنان کارخانههای خودروسازی هستند که به ماشین خودرو میگویند!
شاید بهتر بود همراه رییس نمیآمدم. شاید بهتر بود بعد از آخرین عید دیدنی به بهانهای متواری میشدم. ولی نه، نمیشد. نفر اصلی شرکت که با این آقای مدیر وارد جدال میشود بندهام. نمیشد که بقیه به عید دیدنی بیایند و من نیایم. ای بابا.... حالا فوج فوج هم آدم به عید دیدنی حضرتشان میآیند، وقت نمیدهند وارد شویم هر فلاکتی هست بگذرد. بالاخره انتظار پایان مییابد و به اذن خانم منشی داخل گود میشویم.
***
خارج میشویم. واقعا بعضی از آداب و رسوم دارای مبانی خردمندانه و عقلی هستند که در طول قرون و اعصار جای خود را در میان روابط اجتماعی باز کردهاند. مخترع پدیده عیددیدنی احتمالا مغز متفکری بوده که فکر خیلی جاها را کرده بوده است. نفهمیدم لطافت هوای بهار بود، رودربایستی ورود گروهی به اتاق بود، جو عید و دیده بوسی و معانقه نوروزی بود، هرچه که بود با برخورد بسیار نرم و مودبانه و دلنشین آقای مدیر مواجه شدم. اضطراب و ناراحتی قلبیام اساسا ناپدید شد. نه تنها احوالپرسی و عید مبارکی صورت گرفت، حتی به کدورتهای فیمابین هم اشاراتی به مزاح و مطایبه شد و کل قضیه با حجم زیادی اظهار مودت و تعارف و قربان صدقه، شسته شد و رفت که رفت.
هم اینک بنده ماندهام و این فکر که شاید گهگاهی اختلاط بین مسائل زندگی روزمره (بهخصوص مناسبتها) و مسائل شغلی زیاد هم بد نباشد. بالاخره ما انسان هستیم و درگیری عاطفی و احساسی تا حدود زیادی ناگزیر و اینها فرصتهایی برای بازسازی خرابیها؛ اگر قدر فرصتها را بدانیم.