در فروش تخصص زیادی نداشتم و هرچه تولید بالاتر میرفت، من بیشتر درگیر مسائل تامین و تولید میشدم و دیگر وقتی نداشتم که برای فروش بگذارم. به دنبال تاجری خوشنام و بامرام بودم تا اینکه بعد از مدتها پرسوجو، اکثرا آقایی را به نام حاجآقا نمازی که صاحب شرکت تولیدی گلینگاز بود، تایید میکردند و میگفتند اگر ایشان قبول کند، دیگر مشکلی از بابت فروش نخواهی داشت؛ هم مشتری زیاد دارد و هم خداشناس است. پس از پیدا کردن آدرس ایشان، بدون هماهنگی به ملاقاتش رفتم. آدرس در خیابان جمهوری، پاساژ کاوه بود.
تعطیلات نوروز 1371 بود و پاساژ تعطیل بود. ولی در یکی از مغازهها، عدهای مشغول بنایی بودند. جلو رفتم و به آقایی که سراپا گچی شده بود، گفتم: «ببخشید من میخواستم بعد از تعطیلات، با حاج آقا نمازی صحبت کنم، میشه مغازشو نشونم بدید؟» با لحن داشمشدی گفت: «سلام! داری باهاش صحبت میکنی! چی میخوای ازش؟» گفتم: «ببخشید، شما خود حاجآقا هستید؟» جواب داد: «چطور مگه؟ بهم نمییاد؟ شوما کی هستین؟» با لکنت جواب دادم: «من هم خود فتاحی هستم.»
گفت: «بهجا نمیآرم! کجا دیدمت؟» گفتم: «تولیدکننده یخچال فریزر امرسان هستم.» دستش را جلو آورد و گفت: «یا الله! عیدت مبارک!» و با دست دیگرش به پشتم زد و گفت: «خب تو هم مثل من تولیدکنندهای، پس باید گچی بشی! حالا چی میخوای؟»
شرایط را گفتم و بعد از چند جلسه قبول کرد که نمایندگی انحصاری محصولات ما را بر عهده بگیرد و فروش ما بالا رفت. خیلی از مطالب فروش را از مرحوم حاج آقا نمازی یاد گرفتم؛ شیوه برخورد با مشتری، صداقت در گفتار و عمل، دادن سرویسهای خارج از برنامه به مشتریان شهرستانی برای جذب آنها، برخورد بسیار صمیمانه با زیردستان و...
اواسط سال 1373 تقاضا در بازار زیاد شده بود و دیگر با این روش تولید نمیشد تقاضای بازار را پاسخ داد. فضای موجود ما برای تولید و نگهداری کالا جوابگو نبود، بنابراین دو انبار در همان نزدیکی اجاره کردیم، یکی برای مواد اولیه و یکی هم برای محصول. اما این راهکار هم کافی نبود و مشکل فضا برای تولید همچنان احساس میشد.
تصمیم گرفتم تا جای بزرگتری را بخرم و با مجهز کردن آن به ماشینآلات و تجهیزات جدید، شروع به تولید انبوه کنم. تا آخر سال، کارخانهای را در شهرک صنعتی کمرد خریداری کردم و همزمان، ماشینآلات و تجهیزات کارخانه را به ماشینسازهای داخلی سفارش دادم.
ادامه دارد...