سه شنبه, ۴ دی(۱۰) ۱۴۰۳ / Tue, 24 Dec(12) 2024 /
           
فرصت امروز

سفر به امریکا برای درمان

10 سال پیش ( 1393/8/1 )
پدیدآورنده : محمود خلیلی  

به دلیل بیماری‌های گوناگون در تمامی اعضای بدن ضعف و ناتوانی ظاهر شده بود و فقط این مغز بود که کارش را مانند یک ذهن جوان انجام می‌داد. در حافظه، در تصمیم‌گیری، در قضاوت و در محبت من هیچ‌گونه نقصانی پیدا نشده بود. مرتب تحت‌نظر پزشکانم بودم، اما هیچ‌یک اثری از بهبودی جسمانی در من نمی‌دیدند و خبرها همه مأیوس‌کننده بودند.

فرزندانم ناامید و دل‌نگران همگی گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند مرا برای درمان به امریکا و نزد همان پزشکی که به وضع سلامتی من آشنایی داشت ببرند. بهار سال 1353 بود. شب و دیروقت بود که به فرودگاه دیترویت در ایالت میشیگان رسیدیم. 

به دستور دکتر گاتس (پزشک معالج) آمبولانس در انتظارمان بود. با کمک مهمانداران مرا به آمبولانس منتقل کردند و راهی شهر «آن آربر» شدیم. هنگام رسیدن به بیمارستان دانشگاه دکتر گاتس را دیدیم که در لباس سفید با رویی خندان در انتظار بیمار خود بود. دکتر گاتس اصالتا روسی بود و بعد از انقلاب روسیه به امریکا آمده و پس از مدتی اقامت در شهر آن آربر و درمان بیماران بی‌شمار به دکتر دکترها معروف شده بود.

با دیدن من، به گونه‌ای که من نشنوم رو به دخترم کرد و گفت: چرا این مرد محترم را زحمت داده و وادار به سفری چنین سخت کرده‌ای؟ دخترم گفت: «پدرم برای فرزندانش از آنچه در توان داشته کوتاهی نکرده است، ما هم مصمم شدیم او را به این مرکز بسیار مجهز بیاوریم تا شاید امکان انجام حرکتی در راستای بهبودش باشد.» دکتر گاتس با من به زبان فرانسه صحبت می‌کرد.

پس از بستری کردن بیمار، دستورات لازم را به پرستارها که بسیار مطیع او بودند، داد و هنگام ترک بیمارستان گفت آقای خلیلی آنقدر کم‌توان شده که در سن 68 سالگی باید با او رفتار یک پیرمرد 80 ساله را داشته باشیم! شنیدن این حرف نگرانی و ناامیدی فرزندانم را صد‌چندان کرد. قلب و ریه‌ام به شدت 

آسیب دیده بودند. دیگر اشتهایی برای من که بسیار خوش‌اشتها بودم باقی نمانده بود. به زور و با التماس چند لقمه غذا می‌خوردم و هر روز کم‌توان‌تر از روز قبل می‌شدم. فرهنگ و فرزاد نوه‌های من و شهرزاد همسر فرهنگ که در همان شهر به دانشگاه می‌رفتند، هر روز عصر به دیدار من می‌آمدند و سعی می‌کردند به نحوی من را خوشحال کنند.

با دیدن نوه‌ها اظهار شادمانی می‌کردم و به ماندن هرچه بیشتر آنها در بیمارستان ابراز علاقه می کردم. شب‌ها کنارم می‌نشستند و بوستان سعدی برایم می‌خواندند. من که از کودکی با شیخ اجل آشنایی داشتم و همیشه او را می‌ستودم چشمانم را می‌بستم و به دقت گوش فرا می‌دادم. گاهی هم اظهارنظری می‌کردم. یک‌بار هم گفتم چه کتاب خوبی برای خواندن انتخاب کرده‌ایم.

ادامه دارد...

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/VcoYO0fp
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
سفارش سئو سایتقیمت ورق گالوانیزهخرید از چینخرید فالوور فیکدوره رایگان Network+MEXCتبلیغات در گوگلقصه صوتیریل جرثقیلخرید لایک اینستاگرامواردات و صادرات تجارتگرامچاپ فوری کاتالوگ حرفه ای و ارزانلوازم یدکی تویوتاتولید کننده پالت پلاستیکیهارد باکستالار ختمبهترین آزمون ساز آنلایننرم افزار ارسال صورتحساب الکترونیکیقرص لاغری پلاتینirspeedyیاراپلاس پلتفرم تبلیغات در تلگرام و اینستاگرامگیفت کارت استیم اوکراینمحصول ارگانیکبهترین وکیل شیرازخرید سی پی کالاف دیوتی موبایلقیمت ملک در قبرس شمالیچوب پلاستضد یخ پارس سهندخرید آیفون 15 پرو مکسمشاور مالیاتیقیمت تترمشاوره منابع انسانیخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختاکستریم VXدانلود آهنگ جدیدلمبهخرید جم فری فایرتخت خواب دو نفرهکابینت و کمد دیواری اقساطیکفپوش پی وی سیتماشای سریال زخم کاری 4تخت خوابخرید کتاب استخدامیقیمت کمد دیواریکاشت ابرو طبیعیپارتیشنتاسیس کلینیک زیباییریفرال مارکتینگ چیست؟ماشین ظرفشویی بوشکوچینگ چیستتور سنگاپور
تبلیغات
  • تبلیغات بنری : 09031706847 (واتس آپ)
  • رپرتاژ و بک لینک: 09945612833

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه