صورت مسئله از این قرار است: لازم است برای یکی از پروژههای شرکت در یکی از مناطق اطراف یکی از شهرستانها دو ساختمان ساخته شود. به هم شبیه و به هم نزدیک. بزرگ هم نیستند. نقشهها مثل هم، مصالح شبیه، معماریها مشابه، همهجوره راهدست که یک نفر اجرایشان کند یا خرید عمده مصالح و ملزومات و انجام به قول معروف سریکاری، سود خوبی هم عاید خود کند. خیلی هم متین و معقول به نظر میرسد دیگر، نه؟ حالا مدیران خوشفکر شرکت ما چه کردهاند؟
پاسخ صورت مسئله، ساخت هر کدام از ساختمانها را با یک پیمانکار مجزا قرارداد میبندند. دلایل این تصمیم هم به این صورت عنوان میشود؛ یکی اینکه با این روش همه تخم مرغهایمان را داخل یک سبد نگذاشتهایم و اگر یکی از پیمانکارها توزرد از کار درآمد، بالاخره میشود به آن یکی امید داشت. دیگر آنکه میشود این دو پیمانکار را به رخ هم کشید و رقابتشان داد و کار سریعتر و بهتری از آنها تحویل گرفت. این دو دلیل هم به نوبه خود موجه و درست به نظر میرسند. درست همینجاست که انتخاب درست بین دو اصل منطقی بهظاهر هر دو صلاح، مدیر باتجربه کهن میخواهد و گاو نر. حالا البته شاید به گاو نیاز فوری نباشد اما مرد کهن حتما لازم است. مدیران ارشد شرکت ما هم که همگی تعدادی مدیر فرنگ رفته و شکم سیر و بیغم (به قول رییس بنده) هستند، راهحل انتخاب دو پیمانکار را در پیش میگیرند.
غرولند و اعتراضهای پنهان و پیدای گروههای مرتبط با پروژه هم البته به جایی نمیرسد و اشخاص درگیر با پروژه ناچار میشوند برای حل هر مسئلهای با دو نفر سروکله بزنند و هر مدرکی را دو بار تهیه، دو بار ارسال و دو بار اصلاح کنند. وقتی رییس میفرمایند این مدیران بیغمند همین را میفرمایند دیگر.
تا اینجا تفکرات مشعشع زعمای فکور شرکت ما بوده و همانطور که میشود حدس زد در عمل اتفاق دیگری میافتد. هنوز دیری از شروع کارها نگذشته که یک شیرپاک خوردهای کشف میکند این دو ساختمان اصولا به شکل کامل در عملکرد پروژه بههم مرتبط هستند. یعنی کار کردن پروژه منوط به راه افتادن هر دو ساختمان است و نه فقط یکی از آنها. فلذا نیازی به هوش افلاطون و ذکاوت ابوریحان نیست که بفهمد آن استدلال مستحکم تخم مرغ و سبد بالکل روی هوا رفته و من بعد محلی از اعراب نخواهد داشت. حالا چطور مدیران دلسوز و فکور شرکت چنین امر بین و مبرهنی را ندیدهاند، از عجایب اینجایی است که البته خیلی هم کمشمار و نادر نبوده و به وفور مشاهده میشود.
چندی بعد مشخص میشود که عملکرد دو پیمانکار ساختمان شکل کاملا غیرمنتظرهای به خود گرفته که باعث اعجاب و شگفتی مدیران منورالفکر شرکت
شده است. یعنی آن دو به جای اینکه در جهت انجام بهتر و سریعتر پروژه با هم رقابت کنند، بر سر تعطیل کردن دم به دم کارگاه و گریه و واویلا راه انداختن بر سر نبودن پول و امکانات با یکدیگر مسابقه میدهند. صدای امور مالی شرکت هم درآمده که پولهای مختص این پروژه را با هر نسبت و به هر شکلی که در هر مرحله اجرا بین این دو تقسیم میکند باز هر دو شاکی هستند و هر دو معتقدند که شرکت ما با آن دیگری رفتار فرزند ژنتیکی و با خودشان رفتار فرزند سرراهی را دارد!
نتیجه امر آنکه هر دو ساختمان با تاخیر زیاد و نیز ماستمالیهای بیش از عرف اینجایی تمام شده و در طول مدت پروژه هم نفرات درگیر شرکت دوبرابر حد معمول اتلاف وقت و نیرو را از سر میگذرانند و به این ترتیب مدیران ارشد شرکت ما میفهمند که گاهی اوقات انتخاب بین دو حالت منطقی فقط با تجربه و شهود و روشنبینی ناشی از تجربه امکانپذیر است. به قول مرحوم گلآقا، ما هم هکذا!