دوران سختی را میگذرانیم. شرکت چندین پروژه بزرگ را همزمان گرفته، ولی به قول معروف هنوز نتوانسته زیرساختهای انسانی آن را آماده کند. نیروی انسانی آموزشدیده به اندازه کافی نداریم و این به زبان خودمان یعنی مصیبت. میزان کار به شکل بیسابقهای بالا رفته و از روشهای معمول تطمیع و تهدید نفرات گروه، کاری برنمیآید. از روشهای تشویقی مثل خریدن شیرینی و بستنی و ایراد نطقهای انگیزشی هم طرفی نمیبندم.
کار واقعا فوق طاقت عادی یک انسان معمولی است. انگیزش و شلوغکاری و تشویق و این حرفها برای مدت زمان کوتاه اثر بخش هستند. در درازمدت هم البته لازمند، اما در شرایطی که به لحاظ منطقی امکان بالا بردن بازدهی به صورت فردی وجود ندارد باید راهکارهای دیگری اندیشید.
وقتش است که دست به کاری زنم که غصه سرآید. در دوران کارمندی خودم چیزی را تجربه کردهام که شاید اینجا هم بهکار بیاید. گاهی پیش میآمد که یک واحد کاری را بالاجبار دونفری با یکی از همکاران انجام میدادیم.
نتیجه جالب بود. وقتی تعداد نفرات دو برابر میشد زمان انجام کار به جای آنکه نصف شود، یکچهارم یا یکپنجم یا یک حتی بیشتر هم میشد! حتی دقت انجام کار هم بیشتر میشد.
چون معمولا هر کدام از نفرات بخشهایی از قضیه را بهتر میدانستند و حواسشان به آنها جمعتر بود و در نتیجه هر کدام نقاط کور آن یکی را پوشش میدادند.
عجب فکر بکری! این است ثمره شایستهسالاری و انتصاب مدیران اینجایی مجربی چون من در مقامهای حساس و مهم! فوری دست به کار میشوم و نفرات را دوتا دوتا گروهبندی میکنم. در این دستهبندی ملاحظاتی چند را در نظر میگیرم که به گمانم مهم است: اول اینکه در صورت امکان جوری کنار هم قرار بگیرند که قادر به یادگیری از هم باشند.
دیگر اینکه نقاط ضعف هم را پوشش دهند و هر چیز این یکی بلد نیست آن دیگری بلد باشد و برعکس (اینکه همان قبلی شد!) و باز دیگر اینکه حواسم را جمع میکنم کسانی که احتمال دارد خیلی با هم گرم بگیرند و سرگرم صحبت و خوشگذرانی شوند کنار هم نباشند.
نهایتا هم سعی میکنم در تقسیم کردن واحدهای کاری هم جانب صلاح و مصلحت و هم جانب عدالت را رعایت کنم.
خودم هم در جایگاه مدیر و بازنگریکننده ارشد مدارک تهیه شده باقی میمانم. چند وقتی به شیوه ابداعی جدید پیش میرویم. اتفاقات مختلفی میافتد. اوایل بازدهی گروهی تا حدودی کمتر شده است.
انگار عادت ندارند زیاد در مورد مسائل ریز کاری با هم حرف بزنند. بیشتر ترجیح میدهند اباطیل ببافند! اما کم کم وضع بهتر میشود و واقعا بعد از مدتی به سرعت بیش از حالت عادی میرسند. البته در مجموع. بعضی زوجها سریعتر از حالت انفرادی شدهاند و بعضی کندتر. کندتر شدنها بیشتر به خاطر جور درنیامدن شیمی دو نفر با یکدیگر است، بعنی نتوانستهاند با هم حال کنند.
دلیل دیگر هم این است که نتوانستهاند نقاط خالی هم را پر کنند. یعنی هر دو نفر رویبخشهایی از کار مسلط بودهاند و در بخشهای دیگر ضعف داشتهاند. در جاهایی که هر دو ضعف داشتهاند نتوانستهاند کمک هم کنند و در جاهایی که هر دو مسلط بودهاند دعواشان شده که من درستتر میگویم!
در این رهگذر یک تعداد مسائل عجیب دیگر دست گیرم میشود. دو نفر آدم با هم روی مدارک کاغذی بهتر کار میکنند تا روی صفحه کامپیوتر.
انگار کامپیوتر بیشتر یک وسیله یکنفره است تا جمعی. ترکیب یک آدم بدبین و منفیباف با یک آدم مثبتاندیش و بیخیال بهتر جواب میدهد تا دوتا مثل هم. دوتا بدبین کار را طولانی میکنند و دوتا بیخیال اشکالات کار را زیاد میکنند. ضمنا گروهها با گروههای دیگر رقابت بهتر و سالمتری دارند تا افراد تک تک با هم. رقابت تک تک با هم بیشتر به غیبت و زیرآبزنی و این حرفها میرسد، ولی در مورد گروهها کمتر اینطوری است.
در مورد روابط خود دو نفر با یکدیگر هم جالب است. بعد از اینکه اولین کار را با هم انجام دادند دیگر یک جورهایی تیم میشوند و دیگر دلشان نمیآید احیاناً زیر پای هم را بروبند یا برای هم بد بخواهند. البته مورد داشتیم که کسی زیرآب همتیمیاش را مثل کره میزد، ولی خب این استثنا بود.
القصه با کمک این روش مندرآوردی در کمال تعجب از گذرگاه پرخطر آن دوران حادثهخیز به سلامت گذاشتیم. واقعا بدفکری نبود.