ما طی زندگی روزانه خود با انواع و اقسام تبلیغات تجاری از تلویزیونی و رادیویی گرفته تا آگهیهای روزنامهها یا تابلوهای تبلیغاتی مواجه میشویم، ولی چه تعدادی از آنها توجه ما را به سوی خود جلب می کنند یا در خاطرمان میمانند؟
بارها درکشور محصولی از شرکتی معرفی شده، درصورتی که نام آن برند از ذهن مخاطب خیلی زود پاک شده است.
آگهیای که فقط بر جنبه تبلیغات متمرکز است و سعی میکند پیامی را به مخاطبی بدهد که به دلیل مشغله زیاد توجهی به آن ندارد، کار مدیران بازاریابی و صاحبان محصول را دشوار میکند. شهرهای کشور ما پر از بیلبوردها وآگهیهای تبلیغاتی است که هیچ حس و انگیزهای را در مخاطب برای خرید تحریک نمیکنند. این یعنی اینکه تبلیغات و بازاریابی یک جایش میلنگد. یعنی امروزه تبلیغات صرف دیگر جوابگو نیست و باید از آن فراتر رفت و به مباحثی نظیر برندسازی پرداخت.
یکی از روشهایی که میتوان با تکیه بر آن تاثیر تبلیغات را بیشتر و وفاداری مشتری را جلب کرد، «برندسازی حسی» است؛ روشی که بسیاری از کشورهای دنیا برای حل این معضل از آن کمک میگیرند. بیشتر فعالیتهای بازاریابی درکشور ما رویکردی تبلیغاتی دارند و به مقوله برندسازی توجه چندانی نشان نمیدهند. این درحالی است که برندسازی نگاهی عمیقتر و ریشهایتر به محصول دارد؛ محصولی که باید در ذهن مخاطب باقی بماند و وفاداری او را نسبت به نام و برند خود برانگیزد.
بلوغ برندسازی در کشورهای توسعهیافته
محصولات زیادی وجود دارند که با وجود تبلیغات خوب، نمیتوانند در بازار حضوری مداوم داشته باشند. یکی از علل چنین مشکلی این است که محصولات مذکور زمانی که برندسازی صورت نگرفته، به بازار عرضه شدهاند. بسیاری از شرکتهای ایرانی توجه چندانی به موضوع برندسازی ندارند و برند را در بازار پر از رقیب رها میکنند، بدون اینکه قابلیتهای مختلف برند خود را مورد توجه قرار دهند و آنها را به کار بگیرند. این در حالی است که اکنون تنوع محصولات با برندهای مختلف در ایران رو به افزایش است و میزان تبلیغات شرکتها برای فروش این محصولات نیز افزایش یافته است. ولی آیا مخاطبانی که هر روز با رسانههای جدیدتری مواجه میشوند، فرصت توجه به این تبلیغات را دارند؟ آیا روش کنونی برای جلب توجه مشتریان و تداوم همراهی آنها با برند و محصولات جدید، موثر است؟ به نظر میرسد که اینطور نیست. اخیرا برخی از برندهای ایرانی از تاثیرگذاری ضعیف تبلیغات به اشکال مختلف صحبت میکنند. این بدان معناست که باید به سوی روشهای نوینتری در دنیای بازاریابی رفت؛ روشهایی که حکایت از ورود این حوزه به عصری جدید دارند. این عصر همان برندسازی است که در کشورهای توسعهیافته اکنون به دوران بلوغ خود رسیده است. برخی کشورها حتی پا را از این هم فراتر گذاشته و فراتر از برندسازی، مباحثی نظیر برندسازی حسی را مطرح کردهاند. برندسازی حسی موضوعی است که به تازگی در محافل علمی بازاریابی مورد توجه قرار گرفته است.
تاثیر حواس پنجگانه در ایجاد وفاداری به برند
اصولا برندسازی نگاهی عمیقتر به تمامی مواردی دارد که یک برند را مطرح کرده و آن را ارتقا میدهد. حال در این میان برندسازی حسی، نگاه حسیتری نسبت به یک نام تجاری دارد. در برندسازی حسی قسمتها و ابعادی از یک برند که ارتباط حسیتری با مشتریان دارد، مورد بررسی و موشکافی قرار میگیرد. یکی از سرشناسترین محققان در زمینه برندسازی حسی، مارتین لیندستروم است. او در کتاب خود با عنوان «حس برند» تحقیقات گستردهای در مورد تجربه حسی افراد از برندهای مختلف با کمک موسسه تحقیقات بازار میلوارد براون در امریکا انجام داده است. یافتههای لیندستروم نشان میدهد که تاثیر حواس انسان در ایجاد وفاداری به برند بسیار زیاد است. بر این اساس برخی برندها ارتباط حسی قویتری با مشتریان برقرار کردهاند و دارای هویت برندی برتری نسبت به بقیه هستند. در واقع تبلیغات تجاری، بیشتر روی دو حس دیداری و شنیداری مخاطب متمرکز است. مثل تیزرهای تلویزیونی یا بیلبوردهای تبلیغاتی؛ شیوه و روشی که در دنیای امروز منسوخ شده است. ما در دنیایی زندگی میکنیم که پر شده است از آگهیهای تبلیغاتی مختلف. در این دنیای پر از هیاهو، ماندگار کردن یک نام تجاری در ذهن مخاطب کار بسیار دشواری است. بنابراین خالق برند و یک محصول باید از روشهایی استفاده کند که مخاطب بتواند براساس آن ارتباط عمیقتری را با محصول برقرار کند. فقط از این طریق است که میتوان برند را در ذهن مخاطب ماندگار کرد و حس وفاداری او را برانگیخت تا مشتری بدون اینکه به محصول مشابه دیگری تمایل یابد، همیشه برند ما را انتخاب و خریداری کند. یکی از این روشها استفاده از سایر حواس – علاوه بر شنوایی و دیداری – در کمپینهای تبلیغاتی است. مثلا میتوانیم یک بوی خاص را برای برندمان ایجاد کنیم و آن را در فروشگاههای محل عرضه محصولات و حتی از طریق خود محصول به مشام مخاطب برسانیم. یا حتی یک مزه خاص را برای برند تعریف کنیم. استفاده از این دو حس ممکن است در برخی از محصولات قابل اجرا نباشد، در این صورت میتوان به سراغ حسهای دیگری از جمله لامسه رفت. مثلا یک برند تولیدکننده محصولات صوتی و تصویری، کنترلی متفاوت با وزن و طراحی خاص برای محصولاتش دارد که بعد از مدتی استفاده از آن اگر با چشمان بسته هم آن را در دست بگیرید، فورا برندش را تشخیص خواهید داد. این یعنی استفاده از سایر ظرفیتهای حسی یک برند که پیشتر چندان مورد توجه قرار نگرفته بود و حالا با کمی تغییر در رویکرد، میتوان آنها را فعال کرد و تاثیرش را بر مخاطب دید.
استفاده از سایر حواس در ایجاد ارتباط با مشتری باعث میشود که ارتباطی قویتر و عمیقتر شکل بگیرد. ممکن است شما یک موسیقی یا حتی صدایی خاص برای برند خود طراحی کنید، در آن صورت مشتری با شنیدن آن صدا شرطی شده و بیاختیار یاد شما خواهد افتاد و به سوی برند شما گرایش مییابد. استفاده از حواس پنجگانه را در ادیان مختلف نیز به وفور میبینیم. ادیان مختلف جهان سالها است که از حواس انسان برای ایجاد ارتباط عمیقتر استفاده میکنند.
رابطه عاشقانه برند و مشتری
یکی دیگر از روشها در برندسازی حسی، بحث خردشدن (smashing) است که مارتین لیندستروم در کتابش به آن اشاره میکند. براساس این روش، رابطه بین یک برند و مشتری امکان دارد چنان عمیق شود که مشتری با دیدن تکهای از محصول مورد علاقه برند خود، آن را بشناسد. از این منظر است که میتوان گفت شکل، مزه، وزن و رنگ خاص برند و سایر اجزایش در ذهن مخاطب جا افتاده و با روح و جان او عجین شده است. برای مثال، وقتی شما خردههای یک شیشه کوکاکولا را ببینید، فورا تشخیص میدهید که این خرده شیشهها مربوط به کدام محصول است. مارتین لیندستروم یک حالت غایی را در مورد رابطه برند با مشتریان مطرح میکند که بسیار شبیه رابطهای است که ادیان مختلف با معتقدان به خود ایجاد کردهاند. سابقه ادیان در این زمینه بسیار زیاد است. عمر قدیمیترین ادیان دست کم به 2500 سال برمیگردد، درصورتی که قدیمیترین برندها فقط مربوط به 150 سال پیش هستند، در نتیجه ادیان میتوانند الگوی خوبی برای برندها باشند. مذهب با تکیه بر ثبات و تداوم خود بهطور خودکار یک نوع ارتباط معتبر و وفادارانه و مستمر با معتقدانش ایجاد میکند. برندها هم در تلاش برای ایجاد رابطهای مانند ادیان با مردم هستند. آنها به ماورای وفاداری سنتی مشتریان میاندیشند؛ رابطهای که ماندگار باشد و مشتری نسبت به آن وفادار باقی بماند تا به نوعی رابطه عاشقانه با مشتری ایجاد شود. برند اپل مثال خوبی در این زمینه است. برخی از مشتریان این برند آنقدر به آن وفادار هستند که لوگوی آن را روی بدن خود خالکوبی میکنند. د ر واقع با برند زندگی میکنند و با پیروزی و شکست آن، خوشحال و ناراحت میشوند. برند بخشی از زندگی و باور مشتری شده است و با استفاده از حواس انسان، رابطه مرید و مرادی با مشتری ایجاد شده است. البته باید در نظر داشت که این حد اعلای برندسازی است و توقع نمیرود برندهای ایرانی به این زودیها به چنین موقعیتی برسند.
* محقق و مدرس تبلیغات
تجاری و بازاریابی