گاهی سازندگان یک آگهی تلویزیونی تصور میکنند تمام افراد، همه نامهای محصولات و شرکتهایی را که آنها تبلیغ میکنند، میشناسند. حتی برخی از این آگهیها با آنچنان اعتمادبهنفسی ساخته میشوند که انگار مصرفکننده باید نام محصولی را که به تازگی در بازار توزیع شده نیز بداند. اینکه این اشتباه از سمت شرکتهای تبلیغاتی رخ میدهد یا سفارشدهندگان آگهی به این شرکتها این شیوه را تحمیل میکنند، خود موضوعی جالب توجه است.
این خودباوری افراطی در حالی اتفاق میافتد که وقتی شرکتهای تبلیغاتی میخواهند محصولی را به سبد کالایی مشتری اضافه کنند باید اطلاعات کامل و درستی را به آنها بدهند.
تبلیغات ابهامبرانگیز
بهتازگی شرکت آرمیتا تولیدکننده سالاد اولویه آگهی پرهیجانی را از تلویزیون در حال پخش دارد. شیوه ایجاد سوال و تبلیغات ابهامآمیز چندوقتی است که در صنعت تبلیغات بهطور جدی توسط اکثر شرکتهای تبلیغاتی دنبال میشود و این شرکت نیز همین شیوه را در پیش گرفته است. این آگهیها اغلب با یک سوال شروع میشوند و در آگهیهای بعدی توضیح آنها به مخاطب داده میشود.
گمان میکنم این سبک آگهی نخستین بار برای روزنامه ایران استفاده شد و سازندگان آگهی این روزنامه مدام با معرفی یکی از حروف «ایران» سعی میکردند توجه مخاطبان را جلب کنند و پس از چندی با شعار «ایران بخوان» تمام آن حروف را به یک باره رمزگشایی کردند و مخاطب را درجریان ماجرا قرار دادند. این بار نیز شرکتی دیگر از این سبک تبلیغاتی استفاده کرده است اما هرچقدر مخاطب به آن توجه کند متوجه جریان نخواهد شد.
مقاومت در برابر آرمیتا؛ یک ماموریت غیرممکن
داستان آگهی با به تصویر کشیدن کادر بسته از یک مرد آغاز میشود، بعد دوربین در حالت کادر باز قرار میگیرد و تعداد بیشتری از مردم را به نمایش میگذارد و با یک چرخش دوباره به سمت پیرمردی برمیگردد که پشت تریبون قرار گرفته و فریاد میزند «به من بگید که کی اینجا آرمیتا خورده.» دوربین مجدد در حالت کاملا باز، هزاران نفر از مردم را که مانند زندانیان یک دژ در ردیفهای مرتبی صف کشیدهاند به تصویر میکشد. در پس زمینه تصویر آن جمعیت، شهر تهران با نماد برج میلاد به وضوح دیده میشود که چند هلیکوپتر بر فراز آن در حال پرواز است.
در انتهای آگهی، شخصیت اول داستان؛ دست خود را بالا میبرد و به تبع آن همه مردم نیز دستان خود را بالا میبرند و این اتفاق با رعد و برق و بارش باران همراه میشود و فقط سری به نشان تایید بههم تکان میدهند یعنی همگی آرمیتا خوردهاند و آگهی با شعار «مقاومت در برابر آرمیتا، یک ماموریت غیرممکن» به پایان میرسد.
آگهی یا فیلم علمی- تخیلی
در نگاه کلی ابتدا مخاطب با دیدن آگهی تصور میکند در حال دیدن یک فیلم علمی- تخیلی است. نورپردازی، رنگها با تم خاکستری و تصویربرداری با سبک خاص، لباسهای هم شکل بازیگران و... حکایت از به نمایش در آمدن یک فیلم مرتبط به آینده دارد که در آن هزاران نفر در یک بازداشتگاه بزرگ به اسارت گرفته شدهاند. با این حال، در پسزمینه این بازداشتگاه بزرگ، شهر تهران قرار گرفته است، آن هم با هلیکوپترهای در حال پرواز.
بسیاری از تماشاگران بر این باورند که این آگهی حس خوشایندی به مخاطب نمیدهد. سازنده آگهی تلاش کرده با ایجاد چنین فضایی عجیب، مخاطب را به دیدن تشویق کند ولی مخاطب از همهجا بیخبر نمیداند قرار است در پس این آگهی به سبک هالیوودی محصول سالاد اولویه را ببیند.
سازنده تیزر قسمت بعدی این آگهی را نیز ساخته است و در شروع آن نیز همان تصویر آگهی قبلی را استفاده کرده است با این تفاوت که درآن بازیگر اصلی از خواب بیدار میشود و برای خوردن سالاد اولویه آرمیتا دعوت میشود.
در این آگهی مخاطب تا لحظه آخر دچار سردرگمی است و دائم باید تصاویری را ببیند که ربطی به محصول ندارد و نمیداند شرکت به چه هدفی او را در این شرایط قرار داده است. افراد متحدالشکل و رنگ پریده و استرسی که در چهره دارند نه تنها باعث دلخوشی مشتری نمیشوند بلکه اضطرابی عجیب را نیز به او منتقل میکند. گمان میکنم با توجه به بازخوردهای کار حاضر شاید همان آگهیهای موزیکال بیربط برای تبلیغ چنین محصولاتی مفیدتر باشد.