در سال 1343، شرکت صنعتی بوتان به صورت یک شرکت مستقل از شرکت بوتان با مسئولیت محدود جدا شد و بدینگونه به ثبت رسید:
شرکت سهامی صنعتی بوتان در تاریخ ششم مهرماه 1342 تحت شماره 9466 در این اداره به ثبت رسیده است.
1- نام و نوع شرکت: شرکت سهامی صنعتی بوتان
2- موضوع شرکت: تاسیس و به کار انداختن و بهرهبرداری کارخانجات سازندگی سیلندر و مخازن ذخیرهسازی گاز و ساختن هر نوع وسیله مربوط به لوازم گازسوز و مونتاژ آنها اعم از صنایع فلزی و لعابکاری و فروش آن در داخل کشور و در صورت امکان صدور آن به خارج از کشور و ورود ماشینآلات و مواد اولیه و لوازم کار مربوطه
3- مرکز اصلی شرکت: تهران، خیابان سعدی، شماره 672. کارخانه: تهران، جاده ساوه، جنب ایستگاه راهآهن تپه سفید
4- مدت شرکت: از تاریخ بیستم شهریورماه یکهزار و سیصد و چهل و سه به مدت نامحدود
5- تابعیت شرکت: ایرانی
من بهرغم ضعفی که در اثر بیماری قند در وجودم ایجاد شده بود، مرتب به محل تپه سفید میرفتم تا از نزدیک شاهد ساختوساز اتاقها و انبارها و نصب دستگاهها باشم. هرگز آن روز را فراموش نمیکنم که با ذوق فراوان خبر نصب پرس بزرگ فرانسوی را به منزل بردم. خوشحالی از دیدن این انبوه کارگر در محل کارخانه – کارگرانی که من را «آقاجان» خطاب میکردند- چنان سرحال و شادم میکرد که برای مدتی اثری از بیماری در من دیده نمیشد.
روزی به فرزندانم که همکارم شده بودند اعلام کردم که باید به کارگران ناهار داد. اگر کارگر در روز یک وعده غذای کافی و سالم بخورد هم کارش را بهتر انجام میدهد و هم از خلق و خو و روحیه بهتری برخوردار خواهد بود و واقعا همینطور هم بود.
کارگرانی که به کرات دچار عوارض ناشی از بدغذایی و سوءتغذیه یا کمغذایی میشدند، دیگر پس از صرف روزانه یک وعده غذای سالم سرحال و بانشاط سرکار میآمدند و با روی خوش تا آخر وقت به خدمت اشتغال داشتند. در این موقع روزانه برای 1200 نفر، در تپهسفید غذا تهیه میشد. چیزی نگذشت که تصمیم گرفتم نانواییای هم در همان محل ایجاد کنم که کارگر غروب با بغلی از نان گرم به خانه برود.
همزمان با این تصمیمات، در آن منطقه بیماریای سبب مرگ و میر تعداد زیادی از احشام شده بود. از نماینده بوتان در مشهد خواستم فورا 20 رأس گوسفند سالم به تهران بفرستد. دیدن این تعداد گوسفند در محل کارخانه که قرار بود تعداد آنها باز هم افزایش پیدا کند همه را هراسان کرده بود و باید محلی برای نگهداری آنها در نظر گرفته میشد.
دامپزشک مرتب آنها را زیرنظر داشت و یونجه و علوفه هم تدارک دیده میشد، ولی دستور من بود و باید انجام میشد تا مبادا یک روز هم به کارگر غذای بدون گوشت یا با گوشت ناسالم داده شود.
ادامه دارد...