یکی از رایجترین اشتباهاتی که غالبا گریبانگیر مدیران تازه کار میشود کنترل سختگیرانه، بیش ازحد و مستبدانه همهچیز و همهکس است. اغلب دیده میشود مدیرانی که به تازگی به مدیریت رسیدهاند و سابقه مدیریت در رده فعلی خود را ندارند سعی میکنند اقتدار و توانمندی خود را به این شکل به کارمندان خود نشان دهند و به اصطلاح خودی نشان دهند؛ بسیاری از این مدیران با چنین طرز تفکری تلاش میکنند با سختگیری و دقت بسیار بهصورت مستبدانهای زمام تمام امور را به دست بگیرند و از این راه چهرهای مقتدرانه از خود در ذهن کارمندان حک کنند.
گرچه در ابتدای کار همه چیز خوب به نظر میرسد به طوری که فردی لایق به مدیریت رسیده که به داشتن استعداد و توانایی در میان کارکنان شهرت دارد، سازگار است و مردم دار، فعال و پرانرژی است و مهارتهای بین فردیاش او را از دیگران متمایز ساخته و هم از این رو است که کارکنان به دستورات او بها میدهند اما دخالتهای بجا و بیجا و گاه و بیگاه این مدیر، کمکم اوضاع را به سمتی پیش میبرد که ابتدای آن، نارضایتی کارکنان است و بسته بهشدت و میزان کنترل با گذر زمان، میتواند منجر به بحران در محیط کار شود.
در واقع وجهه مثبت و تبحر اینگونه مدیران تمامی کارمندان را به اشتباه میاندازد. بنابراین ابتدا خواستهها و سوالات گاه و بیگاه او را تاب میآورند، به تصمیمات او اهمیت میدهند و دستورات او را تا حد ممکن اطاعت میکنند اما فقط برای مدتی کوتاه این وضعیت ادامه دارد چون کارمندان متوجه میشوند این اوامر بیشتر از اینکه کارگشا و کمک حال آنان باشد مانعی سر راه رسیدن به اهداف سازمانی مورد نظر است و سبب تاخیر در روند کارها میشود. چون بیتوجه به روحیه کار گروهی در همه کارها اعمالنظر میکند و بهصورت خودخواهانه و مستبدانهای میخواهد سر رشته امور را به دست گیرد و این همان اشتباه رایجی است که اکثر مدیران تازهکار درگیر آن میشوند: کنترل شدید و همهجانبه تمامی امور.
گاهی اوقات این امر برگرفته از این تفکر است کارمندان علاقهای به کار ندارند و باید آنان را درگیر کار و مجبور به انجام وظیفه کرد. در هر صورت چنین مدیری فراموش میکند ماهیت کار گروهی براساس تقسیم وظایف و البته اعتماد کردن به افراد گروه است تا نتیجه مطلوب حاصل شود. بنابراین مصرانه میکوشد خودش را به اثبات رساند به طوری که به مشورت کردن حتی با افراد کارکشته و باتجربه نیز وقعی نمینهد و آنان را مجبور میکند پیش از انجام هر کاری، او را در جریان بگذارند تا جایی که همین افراد مجرب هم میبایست کارهای روزمره و عادی خود را با صلاحدید وی انجام بدهند غافل از اینکه عاقبت، این کنترلها اقتدار او را در نظر کارکنانش در هم میشکند، ابتکار عمل را از کارکنان میگیرد و همه امور متکی به یک فرد- آن هم شخص مدیر- میشود و البته فراموش میکند برای بالا بردن بهرهوری کار، راههای بسیار دیگری نیز وجود دارد.
برای اجتناب از این اشتباه چه باید کرد؟
به خاطر داشته باشید هر چه بیشتر کنترل کنید بیشتر زمام امور از کنترل تان خارج میشود. یک مدیر زیرک و باهوش میداند برای داشتن بهترین افراد، باید قدرت و کنترل به اشتراک گذاشته شود. جان هیدر در کتاب «تائوی رهبری» مینویسد: «هنگامی که زورگویی به گروه را رها میکنم بسیار تاثیرگذارتر میشوم اما مادامی که سعی دارم خودم را خوب جلوه دهم گروه متوجه میشود و آن چیزی را که دوست دارم انجام نمیدهند.» بنابراین هرچه بیشتر تلاش کنید خود را مثبت جلوه دهید کارمندان، بیشتر از انجام وظایف و مسئولیتهایشان سرباز میزنند.
شما بهعنوان یک مدیر، مسئول تمامی اتفاقاتی هستید که در محل کارتان رخ میدهد بنابراین باید قابلیتهای فردی و گروهی تکتک افراد گروهتان را شناسایی و ارزیابی کنید و روند کارها را بهگونهای کنترل و مدیریت کنید که وظایفشان را به درستی انجام دهند. مثلا به افراد زبده و کارآزمودهتان اطمینان دهید که به تواناییشان ایمان دارید و بهصورت هفتگی یا هر دو هفته یکبار در حین کار به آنان سربزنید و از نزدیک کار آنها را ببینید و درباره چگونگی و وضعیت کار با آنان صحبت کنید. ببینید در چه جایگاه کاری احساس بهتری دارند و ارزیابی کنید در چه پستی بهتر میتوانند مستقلا انجام وظیفه کنند.
به این ترتیب هم از کارهای آنان مطلع میشوید و هم حس اعتماد به نفس و مهارتهای آنان را بالا میبرید، ضمنا در صورت نیاز همیشه در دسترس شان هستید، اما هرگز به کسانی که کارشان را بهخوبی انجام میدهند دستور ندهید چون با این کار تلویحا به آنها میگویید کارشان را آن چنان که باید و مطلوب شماست انجام نمیدهند. هنگامی که از کنترل بیش از حد و مستبدانه خود دست بردارید کارمندان وظایف خود را بهتر انجام میدهند و فقط در کارهایی که نیازمند تجربه شماست از شما کمک میگیرند. درواقع شما باید جاهایی را که نیاز به کنترل بیشتری دارد و جاهایی که کمتر نیازمند سختگیری و دقتنظر است بشناسید و میان آنها تفاوت قائل شوید.