سعدی میفرماید «تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»
اما من میخواهم از این بیت زیبا حسن استفاده را داشته باشم و با اندکی تغییر آن را طوری دیگر بخوانم و معنا کنم «نه؛ همین لباس زیباست نشان آدمیت» شاید در ظاهر شعر چندان تفاوتی به وجود نیامده باشد، اما باید بگویم معنا دگرگون شده است.
حال شاید از خود بپرسید این شعر چه ربطی به مدیریت بازاریابی و تبلیغات دارد و اصلا چرا من این شعر را دستمایهای برای نوشتن قرار دادم؟
راستش این شعر در تبلیغات بیمعناست، چراکه وظیفه تبلیغ پوشاندن لباس زیبا به کالاست تا خوب دیده شود. برای یک مدیر تبلیغات مهمترین هدف این است که کالایی را که در اختیار دارد، به زیباترین نحو به نمایش بگذارد.
بگذارید یک مثال بزنم؛
همانطور که میدانید ما دومین یا سومین کشور تولیدکننده خرما در دنیا هستیم؛ در تولید زعفران هم همین وضع را داریم، اما گمان میکنید چقدر زعفران دنیا را به نام ما میشناسند؟
این همان لباسی است که ما نمیتوانیم به تن محصول خود کنیم و در فروشگاهها به نمایش بگذاریم.
بد نیست بدانید که در تمام دنیا زعفران را به نام اسپانیا میشناسند و چهبسا ما این گیاه ارزشمند را در گونیهای بزرگ میریزیم و به اسپانیا صادر میکنیم و آنها با بستهبندی بسیار زیبا آن را با چند برابر قیمت به فروش میرسانند و از همه مهمتر اینکه در گوشه بستهبندی هم نوشته میشود ساخت اسپانیا. بیربط نیست بگوییم که این بلا سر خیلی از محصولات ما میآید.
توجه کنید که دنیای امروز دنیای مدرنی شده و کالای شما باید در اختیار این مردمان مدرن قرار گیرد. فروشگاهها، مغازهها و ویترینها همه و همه مدرن شدهاند و ما نمیتوانیم محصولمان را همچنان در همان قالب قدیمی قرار دهیم؛ بهویژه اگر مدعی رقابت با محصولات خارجی باشیم.
نمیدانم چرا برخی شرکتها این همه هزینه میکنند برای اینکه خودشان را در تلویزیون به نمایش بگذارند یا حتی هزینه میکنند که در بیلبوردهای بزرگ جاخوش کنند.
من معتقدم اگر مدیران شرکتها پول ندارند که اینگونه خود را به نمایش بگذارند، کافی است بستهبندی خود را عوض کنند، در ویترینهای فروشگاهها خوش بدرخشند و تصور کنند به یک مهمانی مجلل دعوت شدهاند. نمیتوان با لباس خانگی در یک مهمانی مجلل شرکت کرد، چراکه بستهبندی میتواند برای شما هویت بشود، طوری که همه با دیدن بستهبندی شما را انتخاب کنند، به سمت شما بیایند و شما را با این شکل و شمایل بشناسند.
نوستالژی مقوای چهارگوش
ملاحظه بفرمایید شاید دهها شرکت در حال تولید خرما هستند، اما بستهبندیهای موجود در کشور را نگاه کنید همه مثل هم هستند فقط عکس روی مقواها فرق میکند. نوستالژی همه ما شده یک مقوای چهارگوش با منگههای مسی رنگ و درپوشی با ورقه کاغذی ضخیم که عکس دستی است در حال برداشتن خرما؛ فاقد هیچگونه جذابیت و رنگ و لعابی فقط یک دوره یک چنگال پلاستیکی در داخل جعبه گذاشته میشد که این روزها آن را هم نمیگذارند.
اما اگر سر بزنیم به کشت خرما در کشور بد نیست بدانیم که بالغ بر 400 نوع خرما در کشور ما تولید میشود. درست خواندهاید 400 نوع اما از شما میپرسم آیا شما تا به حال بیش از 40 نوع بستهبندی متفاوت خرما در کشور دیدهاید؟ نه اصلا بگذارید وضع را خرابتر کنم چهار نوع بستهبندی متفاوت دیدهاید؟ وقتی نگاه شما فقط به تولید باشد ولو بهترین تولید را داشته باشید اگر آن را لباس زیبا نپوشانید دیده نخواهید شد.
شاید در کشورمان که هیچ فضای رقابتی وجود ندارد خرمای شما خورده شود اما عرض من چیز دیگری است؛ من میگویم دیده نخواهید شد. همین حالا سعی کنید پنج شرکت تولیدکننده خرما را که از آن خریداری کردهاید به یاد بیاورید. بگذارید باز وضع را بدتر کنم، فقط یک شرکت را نام ببرید. نمیتوانید، نه؟