درست خاطرم نیست، یکی دو هفته پیش بود لابد که در اتوبان مدرس در مسیر شمال به جنوب پرترهای بَر ِ اتوبان نظرم را جلب کرد. بعد از آن را دیگر به خاطر ندارم! میدانید، آخر گزارشهای منتشر شده در جراید پیش از این حاکی از آن بود که بررسی صحنه تصادفات بیانگر بالابودن آمار تصادفاتی است كه در نتیجه حواسپرتی و عدم توجه به جلو در محلهای نزدیك به نصب تابلوهای تبلیغاتی شهری رخ داده است. تابلوهایی که شدهاند راوی نگارخانهای به وسعت یک شهر! حالا چه این بیلبوردها محل تبلیغ فلان ساعت باشد خواه فرصتی برای نمایش اثری از ادوارد مونه.
در این باره احتمالا زیاد شنیدهاید و خواندهاید که ۱۵۰۰ سازه تبلیغات محیطی به اکران ۷۰۰ اثر فاخر فرهنگی و هنری در سطح شهر تهران اختصاص پیدا کرده است و چه و چه... . اینجا هم قرار نیست در ادامه آن چیزهایی باشد که خواندید که بخشی از تجربههای زیست شده این قلم است در مواجهه با مردم و نگارخانهای به وسعت یک شهر... مثلا در همین مدت بعد از آن تصادف کذا و پیش آمده از زل زدن به یکی از پرترههای کمالالملک، از دوستی مجموعهدار پرسیدم، اگر یکی از آثار منحصربهفردی که تو از آقای فلانی در مجموعهات داری را روی این بیلبوردها میدیدی چه عکسالعملی نشان میدادی؟ دوست مجموعهدار جامه دریدندی و نعرهزنان دویدندی... در ادامه اینکه، فانتزی است اگر مثلا در تاکسی، در مسیر مدرس تا پارکوی نشسته باشیم و از یکی از همشهریهایمان بشنویم Wow چه شاهکاری از ماتیس... من فردا ناشتا میرم نگارخونه... طبعا جامعه هدف مخاطبان این تابلوها عموم مردم نیستند و به همان اندازه این بیلبوردها برایشان آزاردهنده است که انگار تبلیغ فلان بانک یا محصول لوازم خانگی را ببینند.
و نکته همینجاست که اگر قرار بود طرحی به این گستردگی برپا شود چرا آثار به نمایش درآمده بینالمللی شد؟ حالا حتما دوستانی هستد که میگویند ای آقا! حالا که تحولی هم در فلانجا اتفاق افتاده و فلان رویکرد تغییر پیدا کرده شما وقت پیدا کردی؟! من هم میگویم سوژه را نباید گربهشور کرد! طرح نگارخانهای به وسعت یک شهر هم در ایده و هم در اجرا ضعیف بود. بیش از آنکه نقاط قوتی داشته باشد این نقاط ضعف خود طرح و ایده و اجرا بود که در پایان این طرح بیش از هر چیز روی بیلبوردهای شهر توی چشم میزد.