رییس بنده از آن جمله انسانهایی است که کلهماجمعین خویشتن را وقف کار کرده و مهمترین جنبه زندگی خود را بر مبنای انجام پروژهها و ایجاد حداکثر عمران و آبادانی نهاده است. درنتیجه جهتگیری همهچیز در زندگی ایشان معطوف به بهتر شدن اجرای کارها و کمتر کردن معضلات و مشکلات مدیریت اجرای پروژه است. ازجمله خصوصیات جالب شخصیتی ایشان (که در اشخاص دیگر وقف کار هم مشاهده میشود) آن است که خلق و خو و خوشی و ناخوشی ایشان بهنوعی تابع شرایط کار و پروژه است. یعنی برعکس انسانهای طبیعی دیگر که ممکن است حال و روزشان و شرایط روحی-روانیشان روی کارشان تاثیر بگذارد یا حداکثر این دو، یعنی وضعیت
روحی- روانی و شرایط شغلی و کاری روی هم تاثیر متقابل داشته باشند، در مورد شخص ایشان این شرایط کار و پروژه و شرکت است که تعیینکننده خلق و خویشان و شرایط روحی و روانیشان است. بارها پیش آمده که در اوج بههمریختگی همه پرسنل خدوم شرکت و در شرایط بکش بکش کار، ایشان از نحوه پیشرفت کارها راضی بوده و در حال بشکن و بالا انداختن و خروس خواندن کبکشان مشاهده شدهاند و چه بسیار هم رویت شده که در شرایط تق و لق و دم عید و نزدیک به تعطیلات که در شرکت شرایط جشن و سرور همگانی برقرار بوده، ناگهان با دیدن یک برگ کاغذ حاوی یک اشتباه، شخص ایشان فریادکشان و کف بر لبآوران به جمع تفریحکنندگان حمله آورده و عیش شرکتکنندگان در مراسم پایکوبی را منقص کردهاند. خلاصه که همانطور که ذکر شد، منحنی عواطف و احساسات ایشان فقط یک متغیر مستقل دارد و آن «پیشرفت کار» است.
اینجانب در اوایل شروع کار مدیریتی خود به علت جوانیت! و جهالت خاص دوران شباب سعی در الگو گرفتن کامل از جناب رییس داشته و تلاش میکردم حالات و عواطف انسانی خود را در محل کار منکوب کرده و همانند شخص رییس، انسانی صرفا کاری و پروژهای باشم. البته لازم به ذکر است که این الگوبرداری خام و ناشیانه تاحدود زیادی ناخودآگاه بوده و این حقیر به صورت دانسته و آگاهانه نقش چندانی در آن نداشتم. با گذر چند صباحی از عمر عزیز کمکم بر بنده مشهود شد که این نوع تقلید محض از رییس کار من نیست. شاید به علت تفاوت ذاتی و جبلی من و ایشان و شاید به خاطر تفاوت سن و سال و میزان تجربه و خلاصه هرچه بود این نوع تقلید کمکم برای بنده حالت تقلید کلاغ از کبک (یا برعکس؟!) را پیدا میکرد. شاید از دید مدیریت صرف، این شرایط آرمانی به نظر برسد. یعنی مدیری بتواند غم و شادی و خوش آمدن و بدآمدن و دوستی و دشمنی خود را بر مبنای کار و فقط کار بگذارد. اما حداقل بر اینجانب روشن شده که این کاره نیست. حال میتوان دو نگرش داشت، یکی اینکه اگر کسی واجد چنین خصوصیتی نبود اصولا برای مدیریت مناسب نیست و دیگری آنکه بتوان توازن و تعادلی بین عواطف انسانی و وظایف شغلی افراد ایجاد کرد. راستش خوب که دقت میکنم خود رییس هم آنقدرها که نشان میدهند بیعاطفه و بیطرف و وقف پروژه نیستند، هستند؟