دم دمای عید است. بزن و بکوب معهود این چند روزه آخر سال، بینظمی و آشوب آخرالزمانی. حتی با معیارهای اینجایی هم که بینظمی جزو خصوصیات مفروض سیستم به حساب میآید، این 10، 12 روز آخر زیادی بههم ریخته است. در آن واحد باید چند پروژه تمام شوند (چون آخر سال مقطع زمانی مناسبی برای پایان آنها تشخیص داده شده). لازم است مدارک چند تا مناقصه مهم ارگانهای دولتی را جمع و جور کنیم و بفرستیم (چون این سازمانها باید تا آخر سال مناقصههای شان را کامل کنند تا در بودجه سال آیندهشان محسوب شود). باید اردهای ناشتای امور اداری در باب گزارش ماموریتها و مرخصیها و خردهفرمایشهای امور مالی در مقوله فهرستهای تنخواه دریافتی و همچنین لیستهای نهایی نشده انبار شرکت جهت انبارگردانی آخر سال را هم پاسخگو باشیم.
امضای سررسیدها و کارتهای تبریک نوروز و .... هم که جزو لاینفک وظایف آخر سال هر مدیری است. حالا تصور بفرمایید توی این معرکه در معرکه یکی از این جوانکهای تازه فارغالتحصیل گروه بنده فیلش یاد هندوستان کرده و تصمیم گرفته یکی از مراحل کاری را جهت طراحی بهینه تغییر بدهد. از آن مواردی که میدانم و میدانید در همه مراحل کارهای اجرایی فت و فراوان وجود دارند و معمولاً وقت و هزینهای جهت حذف یا تغییر آنها صرف نمیشود. یک چیزی توی این مایهها که مثلاً سامانه آموزشی ما طوری باشد که بچهها با شناخت کامل و برحسب علایقشان رشتههای تحصیلی دانشگاهی خود را انتخاب کنند و نه فقط بر حسب رتبه و به قصد دکتر و مهندس شدن. یا اینکه چرا یک طوری رابطه صنعت و دانشگاه چیده نمیشود که هم دانشجو از صنعت چیز بیاموزد و هم باری از بارهای صنعت بردارد. یا فقدان دغدغههای زیستمحیطی در طراحی و ساخت اغلب پروژهها و خلاصه این جور سوسولبازیهای آکادمیک. حسب وظایف تعریف شده مدیریتیام میکوشم تا صدای او را از نطفه درنیامده خفه کنم. با لجاجت و خیرهسری یک تازه مهندس برخورد کرده و با سوءاستفاده از دلرحمی و رأفت ذاتی اینجانب کار را به دفتر رییس میکشاند. بگویی نگویی خوشخوشانم میشود که رئیس به عنوان دشمن درجه یک تغییر دادن جهان و شکافتن سقف فلک الان با یک ضربه پشت دست دندانهای بدعت را در دهانش میریزد. در کمال تعجب رئیس هم کم میآورد و کار به رییس رییس میرسد. او هم که در برج عاج مدیریت عالیهاش نشسته و درد ما اجراییها را نمیفهمد آنقدر شل میگیرد که موضوع در جلسه مدیران ارشد مطرح میشود و با شگفتی تمام به تصویب میرسد. نه تنها بنا میشود که تغییر مورد نظر جوانک اعمال شود بلکه مقرر میگردد تشویقی و کارت هزار آفرین هم به او بدهند!
توی بخش، دهان بچهها هر کدام یک گز بازمانده و مال خودم دو گز که بنده و نفرات در دو، سه سال گذشته بیش از 20 بار رگ غیرت دانشگاهی مهندسیمان باد کرده بود و خواسته بودیم این تغییر را اعمال کنیم و هر بار جواب مان تودهنی بود و حداکثر یک همدلی کلیشهای که ای بابا، خودتان را اذیت نکنید، اینجا اینجاست، میگذرد و از این حرفها. اصلاً یک جورهایی برخورد به این موضوع و سرخوردگی پشت بندش به یکی از مراحل بلوغ شغلیمان تبدیل شده بود. حالا چطور شد؟ این جوان چه مزیت عمدهای داشت؟ چند نفری عقلهای مان را روی هم میریزیم و بعد از چند روز بحث و تبادلنظر به نتایج تکاندهندهای میرسیم:
1- نامبرده از ما پرروتر است.
2- ما همیشه در شرایط کمتر بحرانی و سرفرصت مسئله را طرح میکردیم و ایشان در شلوغترین و بحرانیترین وضع. به نظر میرسد که مدیران ما در شرایط بحرانی راحتتر تن به تصمیمهای سخت میدهند. شاید اگر سرشان خلوتتر بود بالاخره یک دلیلی برای انجام ندادن این تغییر پیدا میکردند.
3- خدا شانس بدهد.