هر از چند گاهي - و نه اغلب اوقات – موضوعي مطرح ميشود که شايسته است سياستهاي دولت، رفتارهاي فردي و نحوه عملکرد رهبران تجاري در زمينه دستيابي به سود اقتصادي و هماهنگ ساختن آن با مسئوليتهاي اجتماعي شان به شکل تأثيرگذاري مورد ارزيابي قرار گیرد. من بر اين باورم که امروز دو مسئله تعيينکننده در اين زمينه وجود دارد و پيامدهاي آن از اهميت ويژهاي برخوردار است.
اولين موردي که ميخواهم به آن اشاره کنم مسئلهاي است که بارها و بارها به آن پرداختهام و مرا بيش از حد نگران ميکند. در مقام يک اقتصاددان، يک پدر و کسي که نسبت به آسيبپذيرترين بخشهاي جامعه نگراني و دغدغه دارد، آنچه سعي دارم در اينجا يادآور شوم خطري واقعي است که براي نخستين بار در يک قرن گذشته ممکن است گريبانگير بيشتر کشورهاي غربي شود و چه بسا نسل فرزندان ما به سرنوشتي بسيار بدتر از والدينشان گرفتار شوند. اين وضعيت غم انگيز نتيجه شماري از تحولات چند ساله اخير است.
سالهاي طولاني، موتورهاي ايجاد شغل ما از بازارهاي رقابتي جهان فاصله گرفته و بيش از حد به سمت بخشهاي خصوصي گرايش پيدا کردهاند. اين در حالي است که بخشهاي يادشده به نسبت در سطوحي ناپايدارتر قرار دارند (براي مثال ساختوساز، سرمايهگذاري، مسکن و خرده فروشي). پيامد چنين تغيير جهتي به ايجاد نيروي کار آسيبپذير و نامتوازن منجر شده است.
سل ما همچنين در زمينه مقرري، بدهي و مشکلات اعتباري دچار زيادهروي شد. عنوان پرطمطراق «مهندسي مالي» ما را فريفته خودش کرد و حتي باعث شد باور کنيم: «سرمايه گذاري» (به صورت طبيعي و معمول) مرحله بعدي توسعه اقتصادي در نظام سرمايهداري است. در نتيجه، گزينه پرداخت يارانه (سوبسيد) به بخشهاي مالي را انتخاب کرديم. ما امنيت را قرباني جذابيت بهرهوري بلامنازع بازارهاي نامحدود کرديم و شيفته وامهاي سهل الوصولي شديم که با ميزان درآمدمان مغاير بودند.
رشد واقعي بسيار اندک، بدهيهاي سنگين و فرهنگ خطر کردن که به طرزي ديوانهوار در دوران آشفته بحران مالي جهاني در سال 2008 و عواقب بعدي آن به اوج خود رسيد؛ شوک پرهزينهاي است که اثرش تا چند سال آينده همچنان با ما خواهد بود. طبعا در این شرایط ذهنيت مديريت بحران بر شرکتها، دولتها و افراد جامعه مسلط بوده است.
جوامع غربي سالها در زمينه سرمايهگذاري مناسب در بخش آموزش و پرورش دچار مشکل بودهاند. رتبهبندي جهاني باعث شده ما دچار خودفريبي شويم و تصور کنيم مرزهاي جهاني سنتي ما در بخش کارآفريني و اختراعات، ميتوانند شکست ما را در ابقای يک برنامه درسي پويا جبران کنند. ما گمان ميکنيم توانستهايم بچههايمان را در زمينه مسائل آموزشي درگير و فعال نگه داريم و محيط آموزشي هيجانانگيز و لذت بخشي را براي آنها فراهم کنيم.
فقدان يک دوره اصلاحات اساسي در اقتصاد غربي سبب شده، ما فرزندانمان را در معرض خطرات جبرانناپذيري قرار دهيم؛ بدهيهاي سنگين، بيکاري ساختاري و نظام سياسي ناکارآمد از جمله اين آسيبهاست. واقعاً لزومي ندارد که وضعيت به اين شکل باقي بماند. اقداماتي فوري و ضروري وجود دارد که ميتواند - و بايد - به منظور کاهش خطرات واقعي و کنوني کاهش استانداردهاي زندگي، توسط دولتها پيگيري و اجرايي شود.
نخستين قدم ايجاد اصلاحات مناسب، وضع اولويتهاي معقول، پايبندي به تعهدات چند ساله و پرورش محيطي است که بيش از پيش به رشد و شکوفايي افراد جامعه کمک ميکند. همه ما بايد اميدوار باشيم سياستمداران ما براي قبول اين مسئوليت مهم و حياتي پيشقدم ميشوند اما نميتوانيم تنها به آنها تکيه و اعتماد کنيم. ما خودمان وظيفه داريم بيش از اينها به نسل بعد کمک کنيم و فرصت مناسبتري به وجود آوريم تا آنها بتوانند بر تهديد واقعي کاهش استانداردهاي زندگي غلبه کنند. اين نکته به طرح مسئله دوم منجر ميشود: چگونه به شيوه کارآمدتري فرزندانمان را قادر سازيم کنترل سرنوشت شان را به دست گيرند.
نخستين قدم براي حل اين موضوع، بهبود وضعيت آموزش و پرورش است که بخش عمدهاي از آن به عهده دولتها و سياستگذاران است. در مقام والدين، ما بايد نقشي اساسي در مجهز ساختن فرزندانمان ايفا کنيم تا آنها بتوانند هنگام رويارويي با آيندهاي چالش برانگيزتر به درستي عمل کنند.
* مشاور ارشد اقتصادی «آلیانتس»