اگر میشد یکجوری بشود که آدم هم مدیر خوبی باشد و کارهای خودش و گروهش را پیش ببرد و هم آدم مهربان و مطبوعی باقی بماند خیلی خوب میشد. اما متاسفانه در عمل این دو مقوله بیارتباط و متنافر و حتی گاهی متضاد هستند. یعنی یک مدیر حتما یک جاهایی باید آدم ناخوشایند و مزخرفی به نظر برسد تا کارش را به سامان برساند. این قضیه حداقل یک بار به طور کامل بر سر حقیر آمده است، از این قرار:
بعد از مدت زمانی طولانی بیسروسامانی و بی در کجایی، بالاخره شرکت طی یک تصمیم از نوع کبری مقرر گردانید که گروههای تخصصی، مثل گروه متبوع اینجانب، به داشتن منشی گروه مزین شوند. از همین رو تعدادی خانم جوان که از چند خان مصاحبه و گزینش بخش اداری شرکت عبور کردهاند در گروهها پخش شده و برای مدت یک ماه به صورت آزمایشی مشغول به کار میشوند تا پس از طی دوره در صورتی که گروه از آنها راضی بود و آنها از گروه راضی بودند، قراردادهای آنان تمدید شود و به صورت دائم مشغول به کار شوند. حالا طی این مدت چه خالهزنکبازیها و جلافتها که از ریز و درشت گروهها سر نمیزند و چه اصطلاحات و تکیهکلامهای مضحک که سر این ماجرا تولید نمیشود،
بماند. القصه، یک ماه میگذرد و بدبختانه گروه بنده یکی از گروههایی است که به اصطلاح شیمی گروه با منشی جور درنمیآید. رای قاطبه اعضای گروه تعویض منشی است. بنابراین بنده سریعا دست به قلم شده و نامهای حرفهای و ماهرانه و مشحون از عبارات پیچیده و معانی ثقیل نوشته و به شکلی زیرکانه بدون آنکه خدای ناکرده عیب و ایرادی روی خانم منشی بگذارم، عذر ایشان را میخواهم. نامه به رییس میرسد و به طرفهًْالعینی منشی ایشان وارد تماس تلفنی با بنده شده و متذکر میشود که این نامه قبول نیست و باید دلایل درخواست عوض شدن منشی را در نامه اعلام کنم. دوباره اسباب تحریر چیده و دست به کار میشوم. این بار مشابه همان نامه قبلی و با انشایی ادیبانه و فاخر و با ذکر پارهای دلایل یکی از این طرف و یکی از آن طرف (که یعنی همهاش هم تقصیر این خانم نبوده و کلا هیچکس این وسط مقصر نیست و این دست روزگار است که دارد باعث و بانی جدایی این خانم از گروه ما میشود) تهیه کرده و ارسال میکنم. این بار نامه از دفتر رییس گذشته و به دفتر رییس رییس میرسد و این بار منشی رییس رییس تماس تلفنی حاصل کرده و گوشزد میکند که این ایرادات همگی قابلرفع است و باید دلایل محکمهپسندتری ارائه شود.
این جای ماجرا همان بزنگاهی است که دوگانگی و تناقض بیرحمانه زندگی روی خود را به بنده نشان میدهد. ظاهرا همه ارکان شرکت دست به دست هم دادهاند تا اینجانب را مجبور سازند که به رغم سرشت مهربان و مؤدب خود دست به بدگویی و ایرادگیری بیپرده و مستقیم و ناخوشایندی بزنم که به گمان خودم ناراحتی و آزار بیدلیل شخصی دیگر را موجب خواهد شد. از طرفی نمیشود که بعد از ارسال دو نامه و کلی صحبت با بچههای گروه از تصمیم خود برگردم. از طرف دیگر، در این شرایط گفتوگوی شفاهی هم قابلقبول نیست و لازم است حتما این ایرادگیری و پردهدری بیشرمانه به شکل سندی مکتوب درآید. نمیشد مثلا دلیل نخواهند؟ به هر حال به یک دلیلی با هم کنار نیامدهایم دیگر، حتما باید چشم توی چشم همدیگر بشویم و حال یکدیگر را بگیریم؟ ظاهرا چارهای نیست. باید تن داد.