هر فردی در یک سازمان پتانسیل رهبر شدن را دارد، اما مدیران باید رهبر باشند. در دانشگاه و سازمانها اغلب چنین به ما آموزش داده میشود که رهبری و مدیریت دو شغل مجزا هستند که این تصوری کاملا غلط است. در نتیجه ما مدیرانی را میبینیم که نمیتوانند رهبری کنند و رهبرانی که نمیتوانند مدیریت کنند. رهبری که مدیریت نداند به مثابه این میماند که دارای چشماندازی برای رسیدن به آنچه میخواهد است، اما چگونگی رسیدن به آن را نمیداند. مدیری هم که چگونگی رهبری نمیداند، قادر به ایجاد اعتماد و تعهد در سازمان نیست.
داشتن همزمان وظیفه رهبری و مدیریت در سازمان کاربردی و موثر است. اگر مدیران بتوانند از فنون و مهارتهای رهبری در كنار علم مدیریتی خود بهره گیرند مدیران موفقی خواهند بود و همچنین اگر رهبران به دانش مدیریت مسلح گردند، در امر رهبری توفیق بیشتری كسب خواهند کرد. بنابراین برای جداسازی این دو مقوله از همدیگر نباید تلاش زیادی به خرج داد بلكه باید سعی شود هر دو مهارت در كنار هم و با توجه به اقتضای زمانی و مكانی به كار برده شود تا بالاترین اثر بخشی در بخش رفتار سازمانی حاصل شود.
وظایف مدیران و رهبران
مدیران افرادی هستند که یک هدف واحد در ذهن شان برای اجرای کنترلها و پروتکلها دارند. وظیفه یک مدیر اطمینان از این است که کارمندان سر موقع حاضر شوند، وظیفه شان را انجام دهند، قصور نداشته باشند و روز بعد نیز همین روند را ادامه دهند. در اینجا هیچ تاکیدی بر خلاقیت، نوآوری، توانمندسازی یا مسائلی مانند این نیست، اما امروزه ما در جهانی با دنیای متفاوت زندگی میکنیم که همه این چیزها در آن نیاز است. این به این معنی است که مدیران میبایست رهبر باشند. هنگامی که نکات مهم میرسیم که خودمان را در کنار مدیر و مدیریت مجبور به تفکر مجدد کنیم.
مدیران سنتی به طور کلیشهای بر کنترل، تفویض اختیار، بهرهوری، خط تولید، فرآیند و کارایی تمرکز میکنند، در حالیکه رهبران بر چشمانداز، تعهد، ایدههای بزرگ، توانمندسازی، نوآوری و تغییر فکر میکنند. وجود یک نفر در سازمان بدون حضور دیگران بیمعنی است. از جف بزوس و استیو جابز بهعنوان رهبران بزرگ دنیا در کسبوکار یاد میشود، آیا فکر میکنید آنها چگونگی ساخت تیم، توجه به خطوط عملیاتی، استراتژیهای اجرایی و نحوه بهبود بهرهوری را نمیدانستند؟ البته که میدانستند. نیازی نیست به موارد مورد علاقه آن نگاه بیندازیم، هر مدیری صرف نظر از اینکه چگونه کارمندان معمولی و ارشد خود را قادر به خلق ایدههای بزرگ میکند، خودش نیز آنها را به الهام بخشی تشویق کرده، به خطوط عملیاتی توجه دارد، درجهای از ریسک را میپذیرد و با اعضای تیم مشارکت میکند.
رهبری که ویژگیهای مدیریتی نداشته باشد و بخواهد مدیر شود، نیاز به آموزش دارد. همینطور بدترین چیز برای یک مدیر این است که مثلا نتواند موقعیت بحرانی پیش آمده برای شرکتش را رهبری کند. باید جلوی این فرض را که مدیریت واژه درستی نیست ، گرفت، اگر مدیران بخواهند رهبر شوند، بنابراین باید با دیدی مثبت به این موضوع نگاه کنند. به چند نمونه از تلفیق مدیریت و رهبری در سازمانهای بزرگ توجه کنید:
- گیریگ اسکات، مدیر عامل مول سافت مدیری است که به طور شخصی از همه نامزدهای احتمالی یک شغل مصاحبه میگیرد.
- تد اتر، رییس دفتر مشارکت شرکت موتلی فول مدیری است که از بازی برای الهامبخشی به کارمندانش استفاده میکند.
- لینانا کونکل، معاون رییس توسعه استعداد در شرکت ویرپول مدیری است که اخیرا از برنامهای استفاده کرده است که ارزشهای رهبری و نوآوری را به همه کارکنانش تزریق میکند.
- باب چپمن، مدیرعامل شرکت باری وهمیلر مدیری است که میزان تعهد و خشنودی کارمندانش را همیشه میسنجد.
رهبری پیش شرط لازم مدیریت
قصد نداریم میان ویژگیهای رهبران و مدیران تفاوت قائل شویم، این کار تنها به سازمان ضربه وارد میکند. اگر شما میخواهید بهصورت رسمی در مقام قدرت قرار بگیرید و سازمانتان را این گونه هدایت کنید، پیش شرط لازم برای انجام این کار این است که رهبر باشید. در این حالت تعداد زیر دستان تان و اعتماد میان آنها زیاد شده و شما میتوانید بزرگ فکر کرده و الهام بخشی کنید. اگر در سازمان تان رهبر نباشید، پس نمیتوانید یک مدیر باشید.
مدیریت و رهبری نیاز به آموزش بهعنوان رشتههای به هم پیوسته دارد که وجود یکی بدون دیگری نمیتواند باشد. رهبران درون سازمانی میبایست بهگونهای آموزش داده شوند که آنها چگونگی مدیریت درست را دریابند. نباید مدیریت و رهبری را دو وظیفه جدا بدانیم. در کنار اکتسابی بودن، بعضی از ویژگیهای درونی رهبر نیز انتسابی است. پس افرادی که در سازمان ویژگیهای رهبر دارند را شناسایی کرده و فرصت مدیریت بخشی از وظایف را بهصورت رسمی به او بدهید. تنها در آن صورت است که میتوانیم سازمانی با کارکنان متعهد داشته باشیم که قادر به جذب و حفظ استعدادها و توانایی تغییر با محیط متغیر را دارند.