اگر مدیریت را صرفا اتفاقی بدانیم که آبشخور آن ذوق و درایت فردی است شاید بشود چنین تحولاتی را باور کرد اما مشکل اینجاست که در دنیای امروز همین پتانسیلهای فردی را از یک سو تجربه و از سوی دیگر علم تقویت میکند. برای همین است که در کشورهای توسعهیافته عامل موفقیتهای اقتصادی مدیران معرفی میشوند اما در جایی مثل ایران عامل عدم موفقیتهای اقتصادی را مدیران میدانند. بهترین مثال نیز اتفاقهای اقتصادی است که طی سالهای 84 تا 92 در اقتصاد ایران رخ داده است. در این سالها برخی وزرا و بعد از آنها معاونان وزرا و بعد هم مدیران کلان اقتصادی افرادی بودند که قبل از این پستها عناوین شغلی به مراتب سطحیتری نسبت به پستهای مدیریتی کلان داشتند.
البته قصد هیچ توهینی به آنها نیست و فرض را بر این میگذاریم که همه آنها زحمتکش و قابل احترام بودند اما مدیریتهای اجرایی بزرگ یا صندلیهای بزرگ اجرایی در حوزه مدیریت نباید به سادگی در اختیار افرادی قرار بگیرد که به فرض تجربه مدیریت یک فروشگاه بزرگ را نیز نداشتند. مدیریتهای کلان وظیفه تصمیمسازی را بر عهده دارند یعنی تصمیمگیری جزء کوچکی از این تصمیمسازیها محسوب میشود. وقتی مدیران فاقد توان لازم باشند طبیعی است که در حوزه اقتصاد و همه حوزههایی که زیرمجموعه توسعه هستند، تمام داشتههایی را که طی چند دهه به دست آمده بود از سر ناآگاهی و نا خودآگاه ویران کنند.
دیدن این تصاویر و اتفاقها است که نوشتن از مدیریت را به یک کار بسیار سخت تبدیل میکند. من گمان میکنم مشکل توسعه در ایران با عقلانیت بر طرف میشود و این عقلانیت را مدیران باید به توسعه ایرانی تزریق کنند. مسئولان باید با خود قرار بگذارند و در یک دوره کوتاه چند ساله به خود تعهد بدهند که مدیران و تصمیم سازها را نه براساس رابطههای ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک، بلکه براساس ضابطههای عقلانی به ماموریت برای آبادانی بفرستند آن وقت با شفافیت خواهیم دید در ایران مدیران دیگر افرادی نخواهند بود که بود و نبودشان فرقی نکند، آن وقت میتوان مثل توسعهیافتهها مدعی شویم که توسعه در ایران نیز مثل آنها محصول مدیریت و مدیران توانا است.
* استاد دانشگاه