سلام خوانندگان محترم. خیلی از ما هستیم که آنقدر مهربانیم، آنقدر ماهیم، آنقدر مردمداریم که نمیتوانیم به آدمها جواب منفی بدهیم. نمیتوانیم «نه» بگوییم! یعنی از ما بخواهند کاری برایشان انجام دهیم، یا اگر چیزی ازمان قرض بخواهند، ما امکان ندارد بتوانیم بگوییم «نه!» طرف خودش بدون اکسیژن نفسش بالا نمیآید، همسایهاش میگوید فلانی اکسیژنت را میدهی خواهرزادهام بازی کند حوصلهاش سر رفته؟ طرف حاضر است از بیهوایی بمیرد، ولی «نه» نگوید! حالا یک درصد کمی از ما هم هستیم که نه به خاطر مهربانی و مردمداری، که به خاطر نداشتن «صراحت لهجه» است که نمیتوانیم حرف بزنیم. یعنی مثلا وقتی از آدمها پول قرض میخواهیم، هیچ کسی پیدا نمیشود بگوید «دارم ولی نمیدم!» همه یا «ای داد بیداد ندارن به جان عزیزشون»، یا «داشتن همین دیروز قرض دادن به کسی! کاش یه روز زودتر زنگ میزدی!» یا «خدا شاهده خودم در به در دنبال پولم!» بابا خب دروغ برای چی میگویی؟ یک کلمه بگو «نه! نمیخواهم پول قرض بدهم.» «نمیخواهم این کار را بکنم»، «نمیخواهم درخواستت را اجابت کنم.»
مهمان میآید خانهمان، بچهاش میزنه گلدان قاجاری که خیلی قیمت دارد و از جهاز مادر مادربزرگ پدرمان بهمان رسیده را خرد و خاکشیر میکند! بعد مادر بچه هه میگوید: «ای وای خدا مرگم بده چی کار کردی پدرسوخته؟!» جواب ما چیست؟ «عیب نداره مامانش فدای سر این فسقلی! چه اشکالی داره؟ یه گلدون الکی بود دیگه قضا بلا بود!» آنوقت از ثانیهای که مهمانان میروند، همینطور فحش و نفرین است که نثار آن بنده خدا میکنیم! «بچه پدرسوختهاش زد گلدون نازنینمو شکوند! کمرت بشکنه فرنگیس با این بچه بزرگ کردنت! دیوونهمون کرد انقدر ورجه وورجه کرد!» چرا راستش را نمیگوییم؟ چه اشکالی دارد بدانند خیلی ناراحت شدهایم؟ چه اشکالی دارد بدانند یک یادگاری قدیمی بوده؟
وقتی صراحت لهجه نداریم، وقتی راست و حسینی حرفمان را نمیزنیم، میدانید نتیجهاش چه میشود؟ نتیجهاش میشود اینکه پشت سر ملت حرف میزنیم. یعنی جلوی رویش قربان صدقهاش میرویم، ولی پشتش فحش میدهیم. یا مثلا وقتی ازمان میخوان کاری برایشان انجام بدهیم و مطمئنیم که وقت نمیکنیم یا از پسش برنمیآییم، میگوییم چشم و بعدش بدقول میشویم.
آخر ماجرا اگر خدای ناکرده این تعداد کم از ما که صراحت لهجه نداریم، بیشتر شوند و به جامعه تسری پیدا کنند، با مردمی مواجهیم که دیگر نمیتوانند روی قول همدیگر حساب کنند و مثل بنز پشت همدیگر را خالی میکنند. دیگر نمیتوانند همدیگر را باور کنند و عبارت رایج میشود: «خالی میبنده مرتیکه بزغاله.» از کجا معلوم حرفی که طرف در روی ما میگوید، پشت سرمان هم بگوید؟ از کجا معلوم وقتی در روی ما میخندد پشت سرمان هم همینطور باشد؟ ما چیزهایی مثل عدم صراحت لهجه را گاهی مردمداری و اخلاق معنی میکنیم، غافل از اینکه بدانیم چه اتفاقات بدی را رقم میزند. آیا تصور اینکه در چنین جامعهای زندگی کنیم امکانپذیر است؟... بله! همکاران از اتاق فرمان اشاره میکنند تصور نیاز ندارد، همین الان داریم در چنین جامعهای زندگی میکنیم. با اجازه شما ما مرخص شویم. خیلی آقایید به جان خودم. خیلی دوستتان دارم. نوکرم. عزیزید! فدایی دارید اصلا... خدا نگهدار... {بابا اینا دیگه کی بودن؟ دو ساعته دارم فک میزنم نشستن گوش میکنن لام تا کام حرف نمیزنن. انگار من نوکرشونم. اه اه حالم به هم خورد...}
* طنزنویس