من عاشق فلسفهام. چون وقتی فلسفه میخوانم با خیال راحت و بدون هیچ استرسی، نکتهها و اندیشههای زیادی توی ذهنم موج میزنه. با فلسفه یاد میگیرم که هر فکر یا ایدهای که روی اجرای اون اصرار میکنم، لزوما شاید درست نباشه. گذشته از این، یک موضوع رو میشه از هزاران زاویه بهش نگاه کرد. ایرادها و معایبش رو با چشم باز دید و محاسنش رو تقویت کرد.
همین دیروز داشتم کتاب الفبای فلسفه رو میخوندم که به فصل جالبی به نام سیاست رسیدم. (البته این فصل اسم ترسناکی داره اما نظرهای فوقالعاده جذاب و قابل تاملی توش گنجوندن که به خوندنش میارزه!) توی این فصل گفته بود که برخی صاحبنظران بر توزیع ثروت بهصورت عادلانه و کاملا مساوی بین مردم تاکید کردن و اصرار دارن همه مردمی که کار میکنن، از یک حقوق مساوی برخوردار باشن. شاید در نظر اول این موضوع برای خیلیها جذاب باشه و تحسین اونها رو برانگیزه اما به جرات میتونم بگم که اگه این نظر، شما رو هم جذب خودش کرده، پس یقینا جزو افرادی هستید که کمتر از سرمایه فکر خودتون استفاده میکنید. رک بگم؛ شما ایدهپرداز نیستید و به حقوق بخور و نمیری که ماهانه به حسابتون واریز میشه، قانع هستید؛ شاید هم به رییستون حسادت میکنید!
در کل این نظریه اشکالات زیادی داره. چون هیچ وقت توی جامعه همه افراد از نظر کار و تلاش و همچنین سرمایهگذاری و ریسک کردن برابر نیستن. حتما این ضربالمثل رو شنیدین که میگه هرچی پول بدی، آش میخوری. این ضربالمثل، درست مصداقی برای رد این نظریه است. یعنی اون کارآفرین یا سرمایهگذاری که سالها تلاش کرده و فکر و عمر و سرمایهاش رو برای راهاندازی یه کسبوکار صرف کرده، نمیتونه با اون شخصی که اومده استخدام این کارآفرین شده و راحت بدون دردسرهای اولیه راهاندازی داره از امکاناتش استفاده میکنه، برابر باشه.
پس این نظریه هیچ نیازی به دلیل و برهان نداره و کاملا منسوخ و بیمعناست. اگر با من همعقیده نیستید، فقط کافیه یک لحظه جای اون سرمایهگذاری باشید که همه چیزش رو داده تا کارآفرینی کنه... اون وقت میفهمید من چی میگم!