در هر جامعهای افراد آن جامعه، عناصر کلیدی به حساب میآیند و هر کاری که انجام میدهیم خارج از جامعه نیست. مثلا وقتی یک بچه به دنیا میآید تربیت را علاوه بر خانواده از محیط بیرونی و جامعه نیز میآموزد. وقتی راجع به سیاستهای اقتصادی صحبت میکنیم منظور میزان درآمد افراد است که براساس آن بتوانند به حداقل برنامههای زندگی خود برسند.
حال اگر در جامعهای حداقل درآمد یک فرد با مخارجش همخوانی نداشته باشد زندگی اش سخت میشود. بهعنوان مثال در کشور ما، 30 سال پیش یک کارمند حقوقش ماهی سه هزار تومان بود، اموراتش میچرخید و میتوانست با آن خانهای خریداری کند و ماهی هزار تومان قسط خانه را بدهد و با دو هزارتومان باقیمانده زندگی راحتی داشته باشد، اما حالا حقوق یک کارمند 200 برابر افزایش یافته و 600هزار تومان شده است، اما اموراتش نمیچرخد. مجبور است در حومه شهر زندگی و کار کند و حقوق بگیرد و صبح خیلی زود از خواب بیدار شود و شب نیز دیر به خانه بازگردد و در نتیجه خسته، عصبی و پرخاشگر میشود.
با این وضعیت حداقل درآمد مردم باید حدود 5میلیون باشد و دولت حقوق زیر سه میلیون را خط فقر اعلام کرده است. این درحالی است که 90 درصد کارکنان دولتی زیر سه میلیون حقوق میگیرند و زیرخط فقر هستند. در واقع ما ولخرجی نمیکنیم بلکه شرایط اقتصادی نامطلوب است. در کشورهای مختلف دنیا در صورتی که ساعت کاری کارکنانشان بیش از چهار ساعت باشد نشان از این است که دولت نتوانسته درآمد مردم را تامین کند، حالا در کشوری مثل ایران که سالانه با حدود 30درصد تورم مواجه هستیم و تنها 10 تا 15درصد به افراد حقوق و مزایا میدهیم و این بدان معناست که افراد نسبت به سال قبل 20 الی 30 درصد فقیرتر شدهاند. در نتیجه از پس مخارج زندگی و هزینه آب و برق و اجارهخانه و... برنمیآیند.
در کشورهای پیشرفته مسئولانشان بر این اعتقاد هستند که باید تا حدی به افراد پول بدهند که 25 درصد آن را صرف مسکن، 20 درصد صرف خورد و خوراک و پوشاک، 25درصد صرف هزینههای پزشکی و در نهایت 25 درصد را پسانداز کنند. تا زمانی که دولت نتواند زیر بناها و پایهها را با حداقل مخارج برابر کند آسیبهای اجتماعی روزبهروز افزایش مییابد و همچنان شاهد فقر و بزهکاری و کودکان کار در خیابان و... خواهیم بود.
* جامعه شناس