به گفته وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی سال گذشته ۱۰۰ هزار نفر پیشنهاد شغلی خود را رد کرده و ترجیح دادند بهجای آنکه شغلی داشتهباشند، بیکار بمانند و این اتفاق در حالی رخ داده است که مسئولان و کارشناسان معتقدند که باید نگرش موجود در جامعه در مورد شغل دچار تحول شود. اما اگر بخواهیم نگاه کلی به این مسئله داشته باشیم، چند موضوع در این قضیه تأثیر دارد که یک موضوع به مسئله فرهنگی مربوط میشود. به این دلیل که تا زمانی که فرزندان با خانوادههای خود زندگی میکنند، وابستگی مالی آنها به پدر و مادر باعث میشود که برخی از جوانان بسیار دیر وارد بازار کار شوند.
در این میان یک مسئله این است که در فرهنگ ما کار و درآمد و تحصیلات طبقهبندی شده است و ارزش افراد بر اساس این موضوعات تعیین میشود. درآمدی که شغلهای مختلف دارند، بر ارزش آنها تأثیر میگذارد و اگر شغلی درآمد 800 هزار تومانی داشته باشد و شغل دیگری 5 میلیون تومان، بر دید مردم نسبت به آن تأثیر میگذارد.
اما اگر به سایر کشورها نگاه کنیم متوجه میشویم که فردی که در یک رستوران کار میکند نسبت به فردی که در یک شرکت کار میکند، همیشه اختلاف درآمد بسیار کمی دارند، در حالی که در کشور ما اینطور نیست و اختلاف درآمدی بسیار فاحشی وجود دارد. اما زمانی که فرد بخواهد استقلال مالی داشته باشد، فقط درآمد مهم است و میخواهد کاری پیدا کند تا درآمدی داشته باشد و بتواند تشکیل زندگی بدهد. البته اگر بخواهیم از این سو هم به موضوع نگاه کنیم، رد شدن برخی از مشاغل در تشکیل خانواده هم بسیار تأثیر گذاشته و سن ازدواج به شدت افزایش یافته است؛ به طوری که فردی که 35 تا 40 سال دارد، هنوز با پدر و مادر خود زندگی میکند و به این ترتیب پتانسیل زیادی از کشور هدر میرود.
در حال حاضر بخش زیادی از جوانان شغل ندارند که این موضوع بازدهی کشور را پایین میآورد زیرا نیروی متخصص کشور کار نمیکند و وابسته به خانوادهها هستند. در واقع به نظر من بیش از هر چیز، مشکل فرهنگی موجب شده است که هماکنون به اینجا رسیدهایم. اما موضوع دیگر این است که برخی از مشاغل حقوق پایینی دارند و از همین رو فردی که خرجش توسط خانواده داده میشود و نیازی به استقلال مالی ندارد، منتظر میماند تا موقعیت مناسبتر کاری برای وی ایجاد شود زیرا این موضوع را توهین میداند که با حقوق پایینتر کار کند.
البته باید به این موضوع توجه داشت که این مسئله کمک چندانی به یافتن شغل بهتر نمیکند و افراد در هر کاری باید مدارج ترقی را طی کنند و باید از پایین شروع کنند و پله پله بالا بیایند. این توقع بالا القا شده از سوی جامعه است و فردی که تحصیلات بالایی دارد، پس از فارغ التحصیل شدن انتظار دارد که شغل وی متناسب با زمانی باشد که برای تحصیل گذاشته است و زمانی که نمیتواند کار مناسب پیدا کند، باید خانهنشین شود. همچنین در این شرایط اگر فرد کار نکند هزینهای که برای تحصیل گذاشته است، بیشتر به چشم میآید.
اما اگر بخواهیم نگاه کلی به این موضوع داشته باشیم مسائلی مانند اجبار به سربازی باعث میشود که افراد تمایل بسیاری به تحصیل پیدا کنند، این در حالی است که نیروهای متخصص لزوما نیازی به اخذ مدرک دکترا ندارند. در سایر کشورها شرایط برعکس کشور ما است و اگر فردی دکترا داشته باشد، او را برای یک کار متوسط استخدام نمیکنند. بهطور کلی باید به این موضوع توجه داشت که تحصیلات بالا همیشه و در همه حال خوب نیست به خصوص در بازار کار. همانطور که گفته شد مسئله دیگر مسئله فرهنگی و اختلاف طبقاتی و درآمد است که بر طبقهبندی اجتماعی تأثیر دارد.
در عین حال به نظر میرسد وجود دانشگاههای متعدد از یک سو و تناسب نداشتن رشتههایی که در دانشگاهها تدریس میشود با نیاز بازار کار از عواملی است که بر پذیرفته نشدن برخی از مشاغل تأثیر گذاشته است. اما موضوعی که باید به آن توجه کرد این است که بالا بردن سطح تحصیلات برای فرد و جامعه هزینههایی دارد و زمانی که یک فرد لیسانسیه وارد بازار کار میشود، میزان پیشرفت وی با کار کردن میتواند خیلی بیشتر باشد نسبت به زمانی که ادامه تحصیل بدهد و فوق لیسانس یا دکترا دریافت کند. این دیدگاه باید به وجود بیاید و تقویت شود که لزوما ادامه تحصیل برای هر فردی و دارای هر شرایطی مثمر ثمر نیست و شاید گاهی اوقات یک فرد با ورود به بازار کار شرایط بهتری داشته باشد.
در مجموع تأکید داشتن بر تحصیلات بالا در جامعه ما مشکل ساز است اما در عین حال اجبار به سربازی، برای برخی افراد این شرایط را ایجاد میکند که تمایل به ادامه تحصیل داشته باشند و نتیجه این میشود که پس از فارغ التحصیل شدن، سطح انتظار بالایی از شغل دارند که در بسیاری از موارد هم محقق نمیشود.
* کارآفرین