آغاز کار با تحلیل بنیادی
چه کسی آن زمان را به یاد میآورد که تحلیلبنیادی بهعنوان تنها روش واقعی یا مناسب در تصمیم گیریهای معاملاتی در نظر گرفته میشد؟ هنگامی که در سال 1978 من معاملهگری را آغاز کردم، تنها تعداد معدودی از معاملهگران از تحلیل تکنیکال استفاده میکردند که این گروه در آن زمان توسط بقیه معاملهگران دیوانه خوانده میشدند. اکنون و پس از گذشت سالها دقیقا عکس این قضیه صحیح است. تقریبا همه معاملهگران با تجربه از اشکال مختلف تحلیل تکنیکال در جهت فرموله کردن استراتژیهای معاملاتیشان استفاده میکنند. به غیراز تعداد کمی از گروههای دانشگاهی که بر مسائل بنیادی تمرکز دارند، تقریبا اکثر تحلیلگران بنیادی تغییر روش دادهاند. چه دلیلی باعث این تغییر قابلتوجه در دیدگاهها شد؟
اجازه دهید برای آن دسته از افرادی که ممکن است با تحلیل بنیادی آشنا نباشند توضیح دهم، تحلیل بنیادی سعی دارد همه متغیرهایی که میتوانند بر تعادل یا عدم تعادل احتمالی سرمایه، کالا یا ابزار اقتصادی اثرگذار باشند را مورد توجه قرار دهد. معاملهگران اعتقادات و انتظاراتی در مورد آینده بازار دارند که این امر باعث حرکت و جابهجایی قیمتها میشود، نه این مدلها بنیادی. حقیقت این است که این مدلها طرحی منطقی و با دلیل براساس متغیرهای رایج ایجاد میکنند که برای معاملهگرانی که حجم معاملات و تغیرات آن در دست آنهاست ارزشی ندارند. آنها یا غالبا از این قبیل مدلها آگاهی ندارند یا اعتقادی به آنها ندارند. هدف تحلیلهای بنیادی پیشبینی قیمتها در آینده است، این امر اگرچه غیرممکن نیست اما بسیار دشوار، پیچیده و فرار است.
تغییر دیدگاه از تحلیل بنیادی به تحلیل تکنیکال
معاملهگران در هر روز، هفته یا ماه معاملهگری کرده و از ابزارها و روشهای مختلفی جهت موفقیت در معاملاتشان استفاده میکنند. این افراد الگوهای رفتاری خاصی را ایجاد میکنند، این الگوهای رفتاری قابل مشاهده و کیفیتسنجی برحسب تکرار آماری هستند. تحلیل تکنیکال روشی است که این مجموعه الگوهای رفتاری را سازماندهی میکند و در مواجهه با این الگوها در مسیر بازار احتمال وقوع حالتی را بر حالت دیگر بیشتر میکند. منطق تحلیل تکنیکال به شما این اجازه را میدهد که وارد ذهن بازار شوید و پیشبینی کنید که دفعه بعد، براساس انواع الگوهایی که بازار در لحظات پیشین ایجاد کرده است، چه اتفاقی خواهد افتاد.
بهعنوان روشی برای پیشبینی احتمالی قیمت در آینده، تحلیل تکنیکال در جایگاه بسیار بالاتری از تحلیل بنیادی محض قرار گرفته است. تحلیل تکنیکال معاملهگران را به جای تمرکز روی پارامترهایی که دارای منطق و دلیل هستند، روی رفتارهایی که بازار در ارتباط با رفتارهای پیشین خود انجام داده است متمرکز میکند. از طرف دیگر تحلیلهای بنیادی حالتی را ایجاد میکند که ما به آن «گپ واقعی» بین «آن چیزی که باید بشود» و «آن چیزی که هست» میگوییم. گپ واقعی ساختن هر چیزی را بهشدت سخت میکند، اما در پیشبینیهای طولانیمدت حتی اگر درست باشند به سختی استخراج میشوند.
اما تحلیل تکنیکال برخلاف تحلیل بنیادی، نهتنها گپ واقعی را از بین میبرد، بلکه برای معاملهگر تعداد نامحدودی از احتمالات را جهت بهره بردن از موقعیتهای مختلف بازار، در دسترس قرار میدهد. تحلیل تکنیکال با شناسایی الگوهای رفتاری یکسان در هر بازه زمانی اعم از لحظهای، روزانه، هفتگی، سالانه و هر بازه زمانی ممکن تعداد بسیار زیادی از احتمالات را باز و ایجاد میکند و مسیری بینهایت از فرصتها را در اختیار معاملهگر قرار میدهد.
تغییر دیدگاه از تحلیل تکنیکال به تحلیل ذهنی
اگرچه تحلیل تکنیکال بسیار خوب عمل میکند، اما چرا باید معاملهگران بیشتر تمرکزشان از تحلیل تکنیکال بازار به سمت تحلیل ذهنی خودشان یعنی روانشناسی کسبوکارشخصیشان معطوف شود؟
پی نوشت: این یادداشت به قلم مارک داگلاس و ترجمه شهیر محمدنیا، چکیدهای از کتاب Trading in the zone است. ادامه این بحث را در مقاله بعدی پی خواهیم گرفت.