عدالت مهم است. باید آن را جستوجو کرد. حتی اگر شده ناامیدانه در میان توفان خونبار بیعدالتی باید زندگی گلی کوچک را پاس داشت. عدالت مهم است و این منم، انسانی عدالتجو. اصولا تحمل رفتار و برخورد ناهمسان با دو پدیده یکسان برایم غیرقابل تحمل است و این الان از مصادیق بی عدالتی اینجایی است.
دو پیمانکار جزء داریم، هر کدام برای بخشی از یک پروژه کلی با شرکت ما قرارداد بستهاند. یکیشان (که از این پس در متن حاضر پیمانکار زرنگ خوانده میشود) خرید یک تکه بزرگ در قراردادش دارد (فرض بفرمایید یک چیلر بزرگ، یک جرثقیل بزرگ، یک ترانسفورماتور بزرگ یا یک کمپرسور بزرگ) و بقیه کارش اجرا و نصب و راهاندازی است.
آن یکی پیمانکار (که از این پس به نام پیمانکار مظلوم نامیده خواهد شد) تمام قراردادش اجرایی و عملی است و فقط با استفاده از نیروی انسانی انجام میشود. حالا چه اتفاقی میافتد؟
به محض آنکه پیمانکار زرنگ خرید بزرگش را انجام داد و مثلا 70-60 درصد پول کل قراردادش را خرج آن خرید کرد، برای او 70 درصد پیشرفت کار منظور میکنیم و این در حالی است که اتوی شلوار این پیمانکار هم نشکسته، نه آفتاب و مهتاب دیده و نه جای سیلیهای باد روی صورتش مانده.
در همین مدت پیمانکار مظلوم در منطقه بد آب و هوا زیر تازیانههای رگبار در حال دست و پنجه نرم کردن با دشواریهای طبیعت بوده، خون دلها خورده و رنج دوران برده است و نهایتا چه؟ حداکثر 10 یا مثلا 20 درصد پیشرفت کار برای او منظور میشود.
آخر این شد کار؟ این است عدالت؟ نه، این نشد، ما در مقابل نسلهای آتی مسئولیم، حداقل من یکی احساس مسئولیت سختی دارم. این است که گیوهها را ورمیکشم و مدارک و صورت وضعیت در دست راهی دفتر رییس میشوم تا به این وضع نابسامان خاتمه دهم. هنگام عبور از در اتاق رییس احساس میکنم از دروازه تاریخ عبور میکنم. این چنین است که ما تاریخ را میسازیم.
- سلام رییس، خدا قوت.
- سلام جوون، نه خسته، خوبی؟
- قربان شما. شما خوبین؟ وقت دارین یه درددلی دارم، بگم براتون.
بیا بشین، بیا، بیا بشین درددل کن ببینم چه در سر داری. فقط بجنب، بجنب که کار دارما، یالا، بگو دیگه. بگو.
(موارد مذکور در فوق را به طریقی پاکیزه و شایسته و بایسته با رعایت موازین ادبی و به کار بردن ظرایف و ابتکارات خطابی و نیز ملحوظ کردن دقایق روانشناسانه در برخورد با مخاطب، به سمع و نظر ایشان میرسانم و بعد برای بیشتر کردن تاثیر سخنانم سکوتی دراماتیک در پیش میگیرم. لحظاتی سکوت میکند. پس گردنش را میمالد. یک انجیر خشک از ظرف روی میزش برمیدارد و به دقت نصفش میکند، هر دو تکه را فوت میکند و همانطور که در هر دستش نیمهای از انجیر دارد ادامه می دهد)
- خب، حالا میگی چه کار کنیم؟
- باید یه فکری کرد دیگه رییس، اینکه پیشرفت پروژهها فقط بر مبنای خرج کردن پول باشد کار درستی نیست. باید یه معیار غیرپولی در کار باشد. مثلا میزان کار انجام شده.
- راست میگی؟ اونوقت مقدار کار انجام شده اونی که زمین تسطیح میکند، با اون که آسفالت میریزه، با اون که کوره القایی چند صد هزار دلاری میخره رو چطوری مقایسه میکنی؟
- نمیشه یه معیاری درآورد، حداقل یه معیار ترکیبی از کار انجام شده و پول خرج شده؟
- نمیدونم والا شایدم بشه.
- خب؟
- خب به جمال دست و روی نشستهات!
- چهکار کنیم خب؟ شما واردترین بالاخره، یک فکری، یک معیاری، این دایره خبیثه یه روزی باید شکسته بشه دیگه.
- اولا البته که من از تو واردترم بچه جون (یک نیمه انجیر را به من میدهد) ثانیا که به خاطر همین وارد بودنمه که به این قضایا ورود نمیکنم. ثالثا به جای این اباطیل سانتال مانتال که داری میگی بیا کاری بکن که صنار سهشاهی بیارزه.
- چهکار کنم رییس؟
- برو همون معیاری که گفتی رو پیدا کن. این مسئله اینجایی اونجایی نداره. اگه معیاری پیدا بشه یه مسئله جهانی خواهد بود. برو دنبال معیار بگرد اما در کنار کار روزانهات، تو کارت خلل بیفته، دردسر درست کنی میفرستمت بری دفتر همون پیمانکار مظلوم فرم درخواست کار پر کنی! فهمیدی؟ شیرفهم شد.
- بله بله.
- اون انجیرم بخور مخت بهتر کار کنه. هر وقت یه معیار قابل اندازهگیری و عددی مثل ریال پیدا کردی بیا. برو آقاجون. برو بچه. برو رد کارت...
و من هنوز دنبال آن معیار میگردم.