از دهان بیآرتی به حفرههای مترو پرت میشوی، چند مشت و لگد نوش جان میکنی و تازه میرسی به میدانی که نامش فردوسی است. همان آقایی که پا بر رکاب رخش تا اوج قلههای ادبی جهان بالا رفته است. گزارش امروزمان را از میدان فردوسی تهیه کردهایم؛ میدانی با نام آقای خاص ادبیات فارسی. هر چند نوشتن چنین گزارشی سخت است. سخت چون نام فردوسی که وسط باشد دیگر افسار سخن به دست ناخودآگاه افتاده است و بیچاره خودآگاه نظارهگر درماندهای است که تنها میتواند شاهد ماجرایی باشد بیآنکه دستی در تغییر یا تحول داشته باشد و این یعنی نهایت سختی برای نوشتن چنین گزارشی. به هر حال برسیم به گزارش میدانی که خدا وکیلی حیفم میآید از فردوسی شروعش کنم و آخر سر برسم به نرخ رهن و اجاره حجرههای این بازار. اما خب! چه میتوان کرد.
سکه، ارز و دلار
هر چند بابت شاهنامهات آن پادشاه تندخو چیزی به تو نداد که به کار آید و هنوز هم که هنوز است بر سر اینکه بالاخره سکهای و درهمی یا دیناری به تو رسید یا نه در میان فضلای مدهوش بحثها درمیگیرد اما به واقع دیگر چه اهمیتی دارد تو هر روز در این میدان ایستادهای و شاهد رد و بدل شدن سکهها و ارزها و دلارهایی هستی که درست مانند زمانه تو چند تن اندک از آنها نصیبی دارند و عموم مردم باد به دست و پای در گل میچرخند.
با این حساب، جالب است که میدان تو بورس سکه و ارز و دلار است. جایی که مغازههای صرافی، درست از سر خیابانی که به نام توست، شروع میشوند و تا سر منوچهری امتداد مییابند. اوجش همان سر منوچهری است که همگی ایستاده قیمت ارز و دلار یک مملکت را تعیین میکنند.
دلار به دستان میدان تو
در هر سوی میدانت که باشی، همیشه هستند کسانی که زیر گوشت نجوا کنند «دلار! دلار میخوای» همیشه هم یک دسته اسکناس تانخورده دستشان است و روزهای اوج کاریشان هم از چند سال پیش آغاز شد. همان سالهای سیاه اقتصاد ایران که ارز و دلار و سکه به ثانیه تغییر قیمت میداد. هر وقت هم در این میدان باشی، هستند. شلوار جین میپوشند و اگر زمستان باشد، کاپشن چرم. قیافه هیچکدام حس خوبی را منتقل نمیکند. لحن کژی دارند و قیافههایشان به آدمهای نان به نرخ روزخور میبرد. بعضی هم یکجانشین شدهاند. بساطی دارند و گاه خرتوپرتهای دیگری هم در بساطشان پیدا میشود. اینها هم انگار از کاسبان تحریم بهشمار میروند. و حتما دیدنشان برایت سخت است در حالیکه شاهنامهات هم زیر بغلت باشد و زال را در دامن امن سنگیات نهاده باشی و به زبان کج و معوج این مردم گوش کنی و حتما خیلی حرص هم میخوری وقتی زبان امروز ما را میشنوی. همان زبانی که 30سال برای زنده کردنش رنج کشیدی و امروز کوچولوهایی از راه رسیدهاند که با گفتن جملاتی چون: «امروز خیلی بیزیام» و «وای خدایا چقدر نایس شدی»، مو بر تن آدم سیخ میکنند و خدا را شکر چیزی که در این مملکت زیاد است دیوارهای سست مرمت نشده است تا سرت را بر آنها بکوبی. راستی آن روزها که در کوچه پسکوچههای قریه «باژ» خراسان قدم میزدی، هیچ فکرش را میکردی که روزی روزگاری در چنگال چنین شهری اسیر شوی؟ و البته که اینها را میدانستی، مگر از تو پیشگوی بزرگتری هم داریم؟! همان پیشگوییهایی که در انتهای کتابت کردهای. پس تنها با زالت حرف میزنی و آن زال ملوسی که در دامان امن سنگیات نشسته است، چقدر خوشبخت است و چقدر خاص و من که از تو حرف میزنم چقدر احساس خاص بودن میکنم. راستی کاش شهرداری کمی خوش سلیقگی به خرج میداد و درختان اطرافت را جوری آرایش میکرد که مانع دیدارها نشوند. البته آلودگی هوای تهران کمکم دارد همه را متاثر میکند و شاید این درختان بتوانند کاری بکنند.
بازارهای میدان تو
بازاری که در اطراف نام نیکویت شکل گرفته رنگ و روی بازارهای همگانی را ندارد. مرکز تجاری عمدهای برای خرید عموم مردم نیست. یک جا مغازه پرینت و کپی است و بغلش فروشگاه شلوار جین و خیلی نباید تعحب کنی اگر فروشگاه بعدی قند و شکر و روغن عرضه کند. بازار فرش عباسی هم درست پشت سرت قرار گرفته. این یکی کمی به تراز قبای تو میخورد. بالاخره نقش و نگاری از فرهنگ ایرانی بر خود دارند که میدانم خوشایند توست.
به سمت راستت اگر بیشتر بچرخی فروشگاهی را میبینی با ویترین پر از لوگوی باشگاههای فوتبال جهان؛ لوگوهایی که روی حولهها حک شدهاند و بهویژه در روزهایی که اوج بازیهایشان بود، مردم رفتوآمد زیادی به اینجا داشتند؛ حوله برق لامع را میگویم، برند شده است این روزها و خب! این هم از خوشذوقی ایرانیان سدههای اخیر است که چنین نامی بر برند خود نهادهاند. حولههایی با طرح نقش باربی و میکیموس و باب اسفنجی را هم میتوانی ببینی. تو اینها نمیشناسی اما این اوضاع را پیشبینی کرده بودی!
به نام تو به کام دیگران
سالها پیش برج بلندی چشم در چشم تو ساختند و شبانه روز شاهنامهاش خواندند تا یادآور آن بیت مشهورت باشد که گفتهای: «بنا کردم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند» اما امروز لوگوی ناخوشایند بانکی خصوصی به جای نام زیبای شاهنامهات رویش نشسته و سر تا پایش را در نظام بانکی کشور حل کردهاند و خدا میداند آن تو چه خبر است. و دلم میسوزد برای تو که با آن حجب و حیا و آزرم ایرانیات (البته ایران صدها سال پیش) هر روز شاهد این لوگوی لرزان هستی و خب چیزی هم نمیتوانی بگویی. یک مرکز تجارت جهانی هم به نام تو درست کردهاند. ساختمانی عریض و طویل که در مورد میزان استحکامش حرف و حدیثهای زیادی وجود دارد که البته امیدواریم درست نباشند تنها به این دلیل که نام بیگزند تو را بر خود دارد.
وقتی کتاب عتیقه میشود
درســت اســـت کــــه خیابان منوچهری جایگاه عتیقهفروشهاست اما از انتهای خیابانی که به نام توست یعنی فردوسی، کمکم سروکله مغازههای عتیقهفروشی هم پیدا میشود. عتیقههایی که کتاب هم در آنها کم نیست که تکبرگهایی از شاهنامهات را تا 10میلیون تومان هم میفروشند. مینیاتورهایی از داستانهای کتابت که معمولا محصول دوره تیموری است. این کتاب تو همیشه عزیز بوده است. شنیدهام که در قرون ماضی و در پی حملات خانمانسوز، فرهیختگان از بیم شمشیر به سمت هند میشتافتند و تنها چیزی که از ایران با خود میبردند، کتاب تو بود. میزدند زیر بغلشان و از تیغهای آخته میگریختند. همان ایرانیانی که امروزه پارسیان هند مینامندشان و در رمان مستندی خواندهام که بعضیهایشان هنوز هم هنگام خوابیدن، سرشان را به سمت ایران میگذارند! و باورش عین سنگ خارا سخت است که همین سرزمین و همین کشور آدمهایی داشته آنچنانی و امروزه آدمایی دارد اینچنانی که در کشورهای آن سوی اقیانوس اطلس روی سادگیهای یک ملت لم دادهاند و عین خیالشان هم نیست. باور کن که باورش خیلی عین سنگ خارا سخت است.
سفرهخانههای قلیان به دست
انگار نام تو که وسط باشد، نوعی سنتگرایی هم پیدا میشود. سفرهخانههای سنتی و چایخانههای اطراف خیابانهایت هر روز بیشتر میشوند. چند کافیشاپ هم اینجا هست. هر از چندگاهی جوانکی در آنها سرکی میکشد و بوی تند سیگار را به فضای خیابان میبخشد. تازه در خیابان خودت درست سر چهارراه کوشک، طباخی لوکسی واقع شده که معمولا چند نفری آنجا نشستهاند و در حالی که زل زدهاند به کله آن زبانبسته، پاچههایش را به نیش میکشند. اینها همه بضاعت میدانی با نام توست.
سرگذشت مجسمه
مجسمه مرمری که 3متر ارتفاع دارد در سال 1971 ساخته شده است و در روز 17 خرداد سال 1338طی مراسمی از آن پردهبرداری شده است. البته طرح نخستین انجمن آثار ملی طرح ارزشمندی بود که به دلیل کمبود امکانات مالی به سرانجام نرسید. در این طرح مقرر شده بود تا تمام شخصیتهای شاهنامه از رستم و زال گرفته تا تهمینه و رودابه به ایفای نقش بپردازند و نقشبرجستههایی از هر کدام از این شخصیتها بهصورت پیرامونی و در اطراف مجسمه اصلی فردوسی به نمایش درآید. به هر حال این مجسمه را استاد ابوالحسن صدیقی در ابعاد مجسمه میدان فردوسی ایتالیا و از جنس سنگ کارارا دانه درشت ساخت. اواخر سال 52 و برای برگزاری هزاره فردوسی احیا و مرمت مجموعه آرامگاه فردوسی هم توسط هوشنگ سیحون انجام شد. در این زمان انجمن آثار ملی ساخت نقش برجستههایی از شخصیتهای شاهنامه را به استاد فریدون صدیقی که آن زمان تازه از فرنگ بازگشته بود، سفارش داد. ساخت این سنگبرجستهها به طول 24 متر و در قسمتهایی از جمله سر، کاملاً برجسته انجام شد. زمانی هم تندیسی در این میدان بوده که پارسیان هند آن را ساخته بودند. این تندیس امروز در دانشگاه تهران در ورودی تالار فردوسی است. تندیس دیگری هم که به جای آن گذاشتند، عدهای گفتند چهرهاش شبیه مدرس است و جنجالی به پا شد که آن را هم عوض کردند. بعدها در همان بالا به دست مجسمه فردوسی چراغی دادند و از آن عکسی گرفتند و زیر آن عکس نوشتند: «دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» که آن هم برای نظام سیاسی آن دوران تلخ بود و آن نشریه توقیف شد. بنابراین این تندیس بیجان همیشه محل مناقشه بوده است.
***
خاطرات اقتصادی و اجتماعی قدیمیهای بازار
بازار یعنی مکان کاسبی و خریدوفروش، همیشه جایی بوده که حوادث محله را در خود جای میداده و در خود حل میکرده است. هر محله و اهالی بازارش به دلیل حضور در بطن اجتماع همیشه شاهد حی و حاضر حوادث اجتماعی و اقتصادی شهر بودهاند. به همین دلیل، بازارها بهویژه بازارهای سنتی همیشه حرفهایی را در دل خود دارند که شنیدن و خواندنش خالی از لطف نیست. در میدان فردوسی به راسته کفشفروشها میروم. دور میدان آرایشگاه اُبری را میبینم. صاحبانش ارمنی هستند. همیشه تعریفش را شنیده بودم و چندین سال پیش اینجا آمده بودم. داروخانه رامین هم هست و چندین صرافی. از اینها که رد میشوم آبمیوهفروشی شلوغی واقع شده که در ویترینش تنوع فندکها از آبمیوهها بیشتر است. باز هم جلوتر میآیم یعنی جایی که کفشفروشیها شروع میشوند. چرم جنس اصلی این مغازههاست؛ ماشینی و دستدوزکه البته امروزه دیگر خیلیها ماشینی کار میکنند.
خیلیها از بازار رفتهاند
وارد یکی از مغازهها میشوم. فروشنده تک و تنها پشت دخلش نشسته و کانال تلویزیون را عوض میکند. میگویم روزنامهنگارم و میخواهم گزارشی از کسبه کفشفروش میدان فردوسی تهیه کنم. با خوشرویی استقبال میکند، البته با دلی پر. از هزینههای برق و مالیات میگوید که تصاعدی بالا میرود و مشتریانی که شدهاند جن و فروشندهها بسمالله. میگوید دیگر بازاری در کار نیست. قبلا روزی 20 تا 30جفت کفش میفروختیم و الان به زور روزی دو جفت میفروشیم تازه اگر خوششانس باشیم. میگوید، کفشهای چینی بازار را گرفتهاند و دستدوزها هر روز کمتر میشوند. میگوید هزینههای تولید بالاست و مردم هم اهمیت کفش چرم را نمیدانند و مهمتر اینکه توان مالیشان کم و کمتر شده است. در اثنای حرفهایش هیجانش هم بالا میگیرد. از پشت دخلش بلند میشود، یکی از کفشها را برمیدارد و میگوید این کار ایران است. برای تولید این کفش بیش از 10مرحله طی شده است. چندین نفر صاحب شغل و درآمد شدهاند اما خریداری برایش نیست. میگوید خیلیها تعطیل کردهاند و رفتهاند. اوضاع ناسالمی بر بازار حاکم است. از مغازهاش که بیرون میآیم به آسمان نگاه میاندازم. نمیشود که ناامید شد.
پیران؛ سرمایه اجتماعی بازار
اما یکی از دلایل اعتبار بازارهای سنتی وجود پیرانی است که هنوز هم بهنوعی سرمایه اجتماعی و حتی اقتصادی ارزشمندی برای بازار محسوب میشوند. افرادی که به محض اینکه سراغشان را بگیرید، کسان زیادی هستند که انگشت خود را به سمت مغازه آنها اشاره میروند که برو آنجا. اگر حوصله داشته باشد، حرف میزند. تاکنون در بازارهای سنتی ایران با افراد زیادی با مشخصات پیران بازار مواجه شدهام و البته بسیاری از آنها حوصله ندارند حرفی بزنند.
اغلب میگویند که چه بشود و اصلاً شما چرا برایت مهم است که در این مورد چیزی بدانی. اصلاً فرض بر اینکه ما چیزی بگوییم مگر قرار است آبی از آب تکان بخورد. به اینجای داستان که میرسیم خب معلوم است که گره کوری راهمان را سد میکند و از اوج به فرود افتادهایم. هرچند حرف قانعکنندهای برایشان ندارم اما همیشه هم میتوان بعضیهایشان را راضی کرد که حرفی بزنند.
در راسته کفشفروشی نشانی مردی را میدهند که بیش از 50 سال است در این بازار حضور دارد. کمی بیحوصله است. نمیخواهد حرفی بزند. دیگر برایش خیلی مهم نیست. موهای سفید و چهره گوشتالوی پرچروکی دارد. نگاه عمیقی به ساعت میاندازد و میگوید: عقربهها چه ساعتی را نشان میدهند؟ میگویم 7 بعد از ظهر. سرش را تکان میدهد و درحالیکه نمیداند با انگشتان بلاتکلیفش چهکار کند، میگوید هنوز دشتی نکردهاست. از صبح تاحالا.
درهمرفتن چهرهام را حس میکند. چشمهای ریز میشیرنگش را میدوزد به من و لبخندی میزند و میگوید: تاریخ لالهزار و فردوسی چندین کتاب میشود. به تابلویی که پشت سرت است نگاه کن. برمیگردم. پدربزرگم است. تابلوی نقاشی مردی را نشان میدهد که پشت میز کفاشیاش در حال کار است. نقاش این اثر هم الان ایران نیست! این را که میگوید نم اشکی هم به گوشه چشمش میغلتد. میگویم نمیتوانستید بروید؟ میگوید من مال اینجاهام!
شغلهای پدری از بین رفتهاند
نگاهش میکنم و او حرف میزند: در این راسته بهجز چهار، پنج نفر که کننده کار هستند، همگی فروشندهاند. میگوید همین چند نفر هم مریض هستند و گوشه خانه افتادهاند. میگوید طی سه چهاردهه اخیر دیگر کسی به سراغ کفاشی و نجاری و آهنگری نرفته است. درحالیکه اینها هنر است و دلیل این همه بیکاری چیزی نیست جز نابودی اینجور شغلها. قدیمها که بچهها از مدرسه برمیگشتند به آنها کفاشی و دوخت و دوز یاد میدادیم. با گفتن این جمله سرش را تندتند تکان میدهد. اما الان همه میخواهند دکتر و مهندس شوند.
علاقه خاصی به مجسمه فردوسی دارد. شاهنامه نخوانده اما با خنده میگوید ما که خود فردوسی را داریم! از مجسمه میگوید که تاکنون سهبار عوض شده است و این آخری را خیلی دوست دارد و پیوسته میگوید زال و فردوسی.
***
همجواری با فردوسی چقدر هزینه دارد؟
حتی با نگاهی کوتاه به میدان فردوسی و خیابانهای اطراف آن هم بهراحتی میتوان فهمید که سازههای این میدان در زمره بافت قدیمی شهر محسوب میشود. متراژ خانهها بالاست و تعداد طبقات از سه طبقه تجاوز نمیکند. رنگ سفید چرکی که روی چهره اغلب خانهها نشسته است، نشان گویاتری از قدمت خانههاست. به هر حال میدان فردوسی حقش بیشتر از اینهاست و جا دارد رسیدگی بیشتری به آن شود. هر چه باشد زمانی برو و بیایی برایش خودش داشته است. اهالی بازار این محله میگویند ساعت چهار بعدازظهر که میشد سر و کله اتوکشیدههای شهر هم پیدا میشد که قدمزنان تا لالهزار میرفتند. کالای مغازهها هم کفش و چرم نبود. لالهزار هم کمی پایینتر است و با رنگ و روی فرهنگیاش انگار روز آدمها را حسابی میساخته است. آقای پابهسن گذاشتهای میگوید: حوالی غروب که میشد این راسته را کلا آبپاشی میکردند. خیابان پت و پهن اینجا هم جان میداد برای قدمزدنهای خانوادگی. حرفهای جالب توجهی میزند. اینقدر که با خودم فکر میکنم اگر کسی وقت بگذارد و تاریخچه خیابانهای تهران را از زبان ساکنان و کاسبان هر محله بنویسد، تاریخ اجتماعی جالب توجهی که پر از نکتههای خواندنی است، شکل میگیرد، زیرا مردم هر محله حب و بغضی برای بیان حرفهایشان ندارند و معمولا از تاریخنویسان متخصص هم منصفانهتر حرف میزنند و بیشتر از دیدههایشان میگویند تا شنیدههایشان.
فردوسی مرکز خرید عمومی ندارد
نکته دیگر در مورد موقعیت مکانی این محله اینکه مرکز خریدی قابل توجه در این محله دیده نمیشود. البته طی چند سال اخیر یکی دو مرکز ایجاد شدهاند اما یکی کاملا تجاری-اداری است که به صنوف محدودی چون سکه و صراف و چرم اختصاص دارد و دیگری که مرکز تجارت جهانی فردوسی است، صنوفی چون صرافی، جواهرات و رستوران و خدمات ورزشی در آن مستقر خواهند شد و البته هنوز افتتاح نشده که به گفته مسئولانش، بخشی از آن تا عید فطر و بخشی نهایی آن تا تیرماه سال آینده بهطور کامل افتتاح میشود. مرکز تجارت جهانی فردوسی از 500واحد تجاری، 80واحد اداری، 1200متر فضای پارکینگ، 3هزار متر فضای ورزشی و 5هزار متر فضای مختص رستوران تشکیل شده است.
همچنین واحدهای فروشگاهی چرم که از ابتدای خیابان فردوسی شروع میشوند و تا سر نوفللوشاتو میرسند، طراحیهای جدیدی را به خود میبینند. دکوراسیون بهروزی دارند و معمولا از نورپردازی استانداردی هم برخوردارند. متراژ این فروشگاهها بین 15 تا 100متر است. از سر میدان فردوسی تا سر خیابان سعدی جنوبی هم که بورس فروشگاههای کفش چرم است، حدود 80 کفشفروشی قرار دارد که متراژی بین 12 تا 30متر دارند. اینجا بورس کفشهای چرم ماشینی و دستدوز تهران است.
هزینههای رهن و اجاره
به لحاظ هزینههای رهن و اجاره تفاوت قیمت زیادی در فروشگاههای مختلف مستقر در این میدان به چشم میخورد. مثلا برای اجاره مغازه در راسته کفشفروشها حداقل 6میلیون تومان باید بابت اجاره بپردازید. هزینهای هم که باید برای پول پیش در نظر بگیرید، بسته به متراژ مغازه تا 50میلیون تومان است. در این راسته خریدوفروشی انجام نمیشود و همه، سرقفلی مغازهها را در اختیار دارند، چون املاک قدیمی است و به گفته یکی از فروشندگان چندین دهه است که خریدوفروشی در این راسته انجام نشده است.
در راسته چرمفروشها هزینهها افزایش قابل توجهی به خود میبینند. چون هم متراژ مغازهها بیشتر و هم ظاهر مغازهها زیباتر و امروزیتر است. در این راسته هزینهای بابت پول پیش دریافت نمیشود. فروشنده جوانی با لهجه بازاریاش و درحالیکه دستهایش را با بیخیالی خاصی در هوا تکان میدهد میگوید: پیش نمیگیرند اما اجاره را اول هر سال جرینگی دریافت میکنند. یعنی 12 ماه سال را یکجا میگیرند و خلاص. هزینههای اجاره هم از 10میلیون تومان برای یک مغازه 15متری شروع میشود و تا 80 میلیون برای مغازههایی با متراژ 90 و 100متر هم میرسد.
اما در مرکز تجارت جهانی فردوسی هزینهها کلا رنگ و روی دیگری دارد. این مرکز تجارت جهانی که ساختاری کلاسیک را برای ظاهر خود برگزیده است با انتخاب المانهایی از معماری ایرانی بهویژه ایران باستان تا حدود زیادی با بافت سنتی میدان فردوسی همخوانی دارد.هزینههای اجاره در این مرکز تجاری متری 400هزار تومان است که این هزینه به رهن و اجاره هم قابل تبدیل است. این هزینه مربوط به طبقه اول است که متراژ مغازههایش بین 25 تا 180متر است. برای خرید مغازه در این مرکز تجاری هم باید بابت هر متر مغازه حداقل 80 میلیون تومان در نظر بگیرید. مرکز تجاری - اداری تمدن هم که در راسته چرمفروشها واقع شده و قرار است مجتمعی برای چرم، طلا و جواهر و صرافی باشد، هر متر مغازهاش از 45میلیون تومان شروع میشود.