وقتی که از هنر حرف میزنیم باید متوجه باشیم که هنر یک حرفه نیست. این حرف را من از خسرو سینایی شنیدم. آدمهایی مثل خسروسینایی یا عباس کیارستمی جنبههای مختلف هنرهای تجسمی مثل درک شعر، نقاشی، کارگردانی و غیره کارشان است و درک خوبی از آن دارند.
عدهای هم در این میان راهی برای زندگی و کسبوکار درست کردهاند. وقتی عدهای کاری انجام دهند به هر حال گمراهی هم به وجود میآید. نمونه معروفی وجود دارد از کسی که کارهای زیادی نفروخت، اما اخیرا آثارش در یک حراجی 250میلیون تومان به فروش رفت؛ حسین کاظمی تا بود کسی متوجه اهمیت کارش نبود.
استاد دانشگاه بود. کلمهای درباره مبلغ آثارش صحبت نمیکرد، اما درباره آثار خیلی خوب نظر خود را اعلام میکرد. امروز اما بچههای دبیرستانی اساتید خود را با مبلغ فروش کارهایشان مقایسه میکنند.
امروز آثار ونگوگ بسیار گران و با ارزش است، اما او هرگز آرزویش این نبوده است که آنها را بفروشد. هنر افشاگرترین پدیده هستی است. حتی اگر سالها بگذرد با بررسیها میتوان دریافت چه کسی چه استفادهای از هنر کرد و چه نگاهی به هنر داشت.
درگذشته و در دهههایی که وضع اندک هنرمندان موجود خیلی هم خوب نبود به یاد دارم که هنرمندان با همان درآمدشان به مسافرت میرفتند. آثارشان را در کشورهای دیگر نمایش میدادند، اما اصلا فکر فروختن را نمیشناختند. هنرمند برای اینکه کار کند باید حس و حال
داشته باشد.
در حالحاضر کار خط و نقاشی را با کامپیوتر از میان کارهای مختلف درست میکنند، خیلیها نیز پول میدهند و میخرند، اما چه کسی میداند پشت این خطها و نقاشیها چه حس و حالی وجود دارد؟ اقتصاد هنر یکی از وجههای اقتصاد است که همراه با وجههای دیگر حرکت میکند. زمانی که ما در سال 42 در محوطه تئاتر شهر کنونی نخستین نمایشگاه نقاشی خیابانی را برگزار کردیم چیزی که از خاطرمان نمیگذشت فروش بود.
برخی کارهای تزئینی البته فروش میرفت، اما چیزی که مهم بود حس و حال خوب بود. کسی که هنرمند است با کمترین بودجه خوشبخت است.
بین خوشبختی و موفقیت خیلی فرق است. هر سال تعداد زیادی از فارغالتحصیلان نقاشی وارد دنیای هنر میشوند.
به نظر من هرجا انرژی هنر رها شود عدهای متاثر میشوند و با دیدگاه خود وارد هنر میشوند. این امکان وجود دارد که از بین آنها بزرگانی هم پیدا شوند، اما قطعا تلفات در بین آنها زیادتر است.