ماجرای پرونده هستهای ایران به نقطه اوج خود نزدیک میشود. دست همه شخصیتهای داستان رو شده است و گرههایی که وجود دارند و لاجرم باید به نحوی حل شوند، آشکار شدهاند.
روزگار شوخیها و تسخرزدنهایی که بهای سنگین آن را تا نسلها، دیگران –بخوانید مردم ایران- باید بپردازند نیز سپری شدهاست. قطعنامهها و تحریمها صرفنظر از ظالمانه و بیمنطق بودنشان وجود دارند و گشودن گره وجود آنها تدبیر میخواهد و زمان و البته بیش از آن شجاعت.
یاد کتابهای درسی دوره ما بهخیر و داستان آرش کمانگیر. چه کسی میگوید ارزش کار بچههای این مردم در مذاکرات هستهای از کاری که آرش در افسانهها کرد، کمارزشتر یا کماهمیتتر است؟ این درست که ما اکنون در سرزمین خود آزاد و استوار هستیم و آنچنان که آرش ناچار بود، ناگزیر نیستیم، اما وقتی پای منافع ملی و بلندمدت میهنمان در میان است، تصمیمها اهمیت و ارزشی هزارچندان مییابند.
اکنون، دوستان حاضرند و دشمنان نیز. رقبای سیاسی و اقتصادی ایران هم بازیگر این بازی شدهاند. شاید بتوان پذیرفت که در مرحلهای هستیم که دشمنی ضررکنندگان از توافق(راستی چه کسانی در عرصه بین الملل بیشترین دشمنی را با رسیدن به هر توافقی دارند؟)، بیش از اراده سودبرندگان از آن موثر شدهاست. ضررکنندگانی که از هرآنچه در اختیار دارند، استفاده میکنند تا طرفهای مذاکرهکننده با ایران هرچه بیشتر از عقلانیت لازم دور شوند.
هیچکس در این طرف ماجرا که ماییم، توافق ناعادلانه و یکجانبه نمیخواهد. ضعف نشان دادن نمیخواهد و حرف زور پذیرفتن نمیخواهد. اما آنچه میخواهیم عقلانیت تام بر مبنای منافع بلندمدت و اساسی، به دور از اغوا و شعارزدگی سودجویان است. درست این است که در همه حال آنچه به دست میآوریم، با آنچه را از دست میدهیم بر ترازو بگذاریم و بیش از آنکه به گذشته نگاه کنیم مراقب از دست ندادن آینده باشیم.