هیلاری کلینتون میخواهد دهه 90 را برگرداند؛ او رکورد اقتصادی همسرش، بیل کلینتون، رئیسجمهور سابق آمریکا را «طولانیترین دوره صلح در تاریخ» میخواند و وعده میدهد که او را مسئول احیای اقتصاد آمریکا کند، چرا که میگوید: «او کارش را بلد است.»
دونالد ترامپ میخواهد دهه 50 را زنده کند. میگوید مشاغل ساختمانی را برمیگرداند و شکل روابط تجاری ایالاتمتحده با چین، مکزیک و کشورهای دیگر را تغییر میدهد. ترامپ میخواهد اقتصادی را به آمریکا برگرداند که این کشور از دورهای که غول صنعتی دنیا بود، هرگز به خود ندیده است. میگوید: «اگر من ببرم آنقدر میبریم که شما دیگر از بردن خسته میشوید.»
خب هر دو دورهای که این نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا وعدهاش را میدهند، در طول تاریخ ارزشمند بودهاند. اما حالا که این کشور دارد به انتخابات عمومی خود نزدیک میشود و وعدههای انتخاباتی نامزدها چیزی جز نجات وضعیت اقتصادی نیست، بد نیست به یک ضربالمثل قدیمی آمریکایی اشاره کنیم که «رئیسجمهورها اقتصاد را نمیسازند، این اقتصاد است که آنها را میسازد.» اگرچه دفتر ریاستجمهوری وقتی پای نظارت، امنیت، کنترل و امور خارجه که به میان میآید، قدرتمند ظاهر میشود اما برای افزایش تولیدات ناخالص داخلی کاری از دستش برنمیآید.
در دهه 50 میلادی، دوایت آیزنهاور اقتصادی را به دست گرفت که باید اقتصاد جنگزده آمریکا را به وضعیت عادی برمیگرداند. کارخانههای آمریکایی در دوران جنگ جهانی دوم درسهایی گرفتند که بعدها توانستند در ساخت ماشین و یخچال از آن بهره بگیرند. اقتصاد در آن دوره از به کارگیری فناوریهایی مثل تلویزیون و کولر در سطح گسترده بهره گرفت؛ اگرچه این فناوریها مدتها قبل اختراع شده بودند اما به خاطر جنگ و رکود بزرگ اقتصادی بهرهبرداری درستی از آنها نشده بود.
در حالی که بیشتر دنیا با جنگ و عواقبش دست و پنجه نرم میکرد، ایالاتمتحده بزرگترین کارخانه دنیا بود و دستمزدهای طبقه متوسط افزایش یافت. اما صادقانه بخواهیم بگوییم آیزنهاور در واقع فقط یک ناظر منفعل اقتصاد بود. او امنیت اجتماعی را بالا برد و یک سیستم بزرگراه بین ایالتی 65 هزار کیلومتری ساخت، اما اقتصاد آمریکا در آن دوره بدون این اقدامات هم به شکوفایی میرسید.
هیلاری کلینتون دهه 90 میلادی را مدرکی برای هوش و خرد اقتصادی همسرش میداند. اما او هم در واقع ذینفع دستاوردهای اقتصادی دوران پیش از خودش بود. البته که بیل کلینتون توانست با تصویب چند طرح شکوفایی اقتصادی به وجود آورد اما طبقه متوسط در آن دوره هم به لطف «پیدایش اینترنت و ورود بچههای متولد دوره پساجنگ به بازار کار» به شکوفایی رسید. آمریکاییها درباره کلینتون هم میگویند که او کار خاصی برای اقتصاد آمریکا نکرد و طرح اصلاحات رفاهی و مقرراتزدایی مالی عواقب منفی زیادی داشته است.
قانون نجات اقتصادی رونالد ریگان آنقدر محبوب بود که مردم دهه 80 میلادی آمریکا را «دوره بهبود ریگان» میخوانند. اما ریگان هم زمانی پا به کاخ سفید گذاشت که حال اقتصاد آمریکا خوب بود. امروز حتی بعضی از حامیان ریگان هم این را میدانند که آنچه منجر به بهبود وضعیت اقتصادی آمریکا در دهه 80 شد، کاهش مالیات یا متعادل کردن هزینههای وزارت دفاع نبود. پل ولکر، رئیس بانک مرکزی آمریکا در اوایل دهه 80 با سیاستهای پولی انقباضی توانست نرخ تورم را پایین بیاورد و کشور را از رکود اقتصادی نجات دهد. وقتی نرخ تورم تا حد زیادی پایین آمد، او سیاستهای پولی خود را از آن حالت انقباضی درآورد و اقتصاد دوباره زنده شد.
روسای جمهوری آمریکا ضربههای زیادی به اقتصاد این کشور زدهاند و با کمک کنگره توانستند آن را نجات دهند. در واقع دولت آمریکا مثل اقیانوس هست و ریاستجمهوری قطرهای در مقابل آن. با این اوصاف اگر رؤسای جمهوری آمریکا را نمیتوان ناجیان اقتصاد دانست، پس چطور میتوان کمکهای آنها به اقتصاد را تشخیص داد؟
وقتی پای رشد اقتصادی به میان میآید، عواملی چون سیاست پولی، تغییرات جمعیتی، اختراع یک فناوری جدید و سیاستهای حوزه مسکن بیشتر کمکحال هستند تا بودجه و دستورهای اجرایی رئیسجمهوری. در سال 2016 مقالهای از سوی موسسه بروکینگز منتشر شد که میگوید کاهش مالیات منجر به رشد اقتصادی میشود. اما راههای کارآمد دیگری هم وجود دارد؛ مثلا جمعآوری پول و خرج کردن آن برای چیزهایی که مردم مهم میدانند، مثل خدمات بهداشتی تضمینی، کاهش فقر، آموزش، دفاع، زیرساخت و ... شاید رؤسای جمهوری نتوانند از هیچی تولیدات ناخالص داخلی را افزایش دهند، اما به هر حال میتوانند عدالت اقتصادی به وجود بیاورند.