پسر بچهای نیمههای شب بیدار میشود، از رختخواب بیرون میآید و به راه میافتد. از کنار مادر و پدر که خواب هستند میگذرد و به خیابان میرود. هوا سرد است، همهجا آرام است و هیچکس در خیابان نیست. نقشه کاغذی بزرگی را به دست میگیرد و از جلوی چند اتومبیل میگذرد. مشخصا یکی از آنها اتومبیل معروف شرکت «بیامدبلیو» است. پسربچه بیهیچ توجهی از کنارش میگذرد و به راه خود ادامه میدهد و همانطور در حاشیه خیابان قدم میزند. در حالی که سرش را پایین انداخته و به نقشه نگاه میکند، از خط عابر پیاده عبور میکند. به ناگاه یک خودروی سواری با شدت ترمز میکند، اما باز پسر بچه سرش را بر نمیگرداند.
ناگهان پسربچه میایستد و سرش را بالا میآورد چراغهای روشنی نمایش داده میشود که بزرگ روی آن نوشته شده «پلیس». پسربچه داخل میشود و پشت یک پیشخوان میایستد و به متصدی که با لباس پلیس ایستاده، نگاه میکند و میگوید: «من گم شدهام.»
پلیس تعجب میکند و میپرسد باز هم؟! پسربچه در حالی که سرش را به نشان تصدیق تکان میدهد میگوید «بله.»
پلیس اولش کمی اخم میکند ولی با نگاهی که به پسربچه میکند لبخند ریزی میزند و بعد میگوید بزن بریم و درحالیکه پسربچه در صندلی عقب ماشین نشسته و کمربند خود را میبندد، پلیس استارت میزند و با چرخش سوییچ، آرم شرکت «مرسدسبنز» نمایش داده میشود. در تیتراژ پایانی شعار و نشان شرکت «مرسدسبنز» نمایش داده میشود.
آنچه از این آگهی برمیآید این است که شرکت مرسدسبنز در این تبلیغ هویت خود را به موضوع امنیت گره زده؛ امنیتی که در اداره پلیس وجود دارد و کمربندی که توسط پسربچه بسته میشود. فاکتور دوم هیجان سوار شدن به یک مرسدسبنز پلیسی است؛ هیجانی که یک پسربچه را از رختخواب گرم و نرم خود جدا میکند و در سرمای شب راهی خیابان میکند و از کنار ماشینهای مختلف میگذرد تا خود را به اداره پلیس برساند و سوار یک مرسدسبنز پلیس شود. وقتی شما میخواهید خودتان را معرفی کنید مشخصا باید هدفی داشته باشید و یک موضوع را محور تبلیغات خود قرار دهید و هرگز باور نکنید که مشتریتان بپذیرد شما از هر لحاظ خوب هستید. این سادهانگارانه برخورد کردن با تبلیغات است که در همه چیز خودتان را برترین و بهترین نشان دهید.
مثلا در این آگهی «مرسدسبنز» بار تبلیغاتی خود را به امنیت و آرامش گره زده و بخش روانی تبلیغات خود را به این موضوع وابسته کرده؛ همانطوری که بسیاری از شرکتهای دیگر چیزی را محور تبلیغاتی خود قرار میدهند. مثلا شرکت خودروسازی «پورش» به طراحی و شتاب و شرکت خودروسازی «بیامدبلیو» به اسپورت بودن یا شرکت خودروسازی هوندا به تضمین خدمات و... معروف است.
لاجرم وقتی مشتری شما را با این نام میشناسد میتوانید با او هم ارتباط منطقی برقرار کنید و هم ارتباط حسی. در این تبلیغ اگر شما توجه کرده باشید، همه عناصری که احساسات را تحریک کند وجود دارد؛ کودکی که از خواب بیدار شده، سکوت شبانه، نقشه راه، اداره پلیس و... همه عناصر احساسی هستند که هر کدام از این موارد میتواند اثر روانی خاصی روی مخاطب بگذارد و در پایان همه این موارد به یک چیز کاملا منطقی گره میخورد که همانا شرکت خودروسازی «مرسدسبنز» است. اما در این میان این شرکت بدش هم نمیآید بهاصطلاح حالی هم از رقیب سنتی خود بگیرد لذا پسربچه از کنار خودرو «بیامدبلیو» رد میشود و کوچکترین توجهی هم به آن نمیکند.
از نظر روانی باید بگویم این تبلیغ اثربخشی بسیار بالایی روی هر شخصی میتواند داشته باشد، چراکه داستان کشش لازم را دارد. فضا اصلا تبلیغاتی نیست، بلکه کاملا سینمایی و دراماتیک است و شما در ابتدا گمان میکنید در حال تماشای یک فیلم هستید و تصادفا با تعقیب داستان آن هم وقتی آقای پلیس به ماشین استارت میزند متوجه میشوید که شرکت مرسدسبنز در حال تبلیغ است.
متاسفانه باید بگویم کمتر مشاهده شده که در برندهای داخلی مخصوصا موضوع خاصی محور قرار داده شود، بلکه عموما تبلیغکننده قصد دارد بگوید من در همه چیز بهترین هستم و این اشتباه بزرگی است که اغلب شرکتهای داخلی مرتکبش میشوند. یادمان نرود محصولات زیادی در حال رقابت هستند و هر کدام در عرصهای بهطور مشخص از ما بالاتر هستند؛ جالبتر آنکه اگر شما این موضوع را بپذیرید مشتری شما هم بهتر میتواند با شما ارتباط بگیرد.