در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشنگتن دیسی شد و شروع به نواختن ویولن کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود كه مرد میانسالی متوجه نوازنده شد....
کشتی جنگی ماموریت یافته بود برای آموزش نظامی به مدت چند روز در هوایی توفانی مانور بدهد. هوای مهآلود سبب شده بود کارکنان کشتی دید کمی داشته باشند.
در نتیجه ناخدا در پل فرماندهی عرشه ایستاده بود تا همه فعالیتها را زیر نظر داشته باشد. پاسی از شب نگذشته بود که دیدهبان روی پل فرماندهی، گزارش داد: نوری در سمت راست جلوی ک...
فردی از روی کنجکاوی با هدف شناخت واکنش دیگران نسبت به مسائل پیرامون، میخی را در چارچوب در سازمانی که محل تردد بود کار گذاشت. نفر اول وارد شد و بدون اینکه میخ را ببیند از درب گذشت. نفر دوم که از چارچوب درب میگذشت میخ را دید ولی بیتوجه به آن گذشت. نفر سوم میخ را دید و پیش خود گفت وقتی کارم تمام شد بر میگردم و میخ را ا...
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم میخورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون میکشد. آن را در کمانش میگذارد و نشانه میرود. کماندار پیر از او میخواهد آنچه را میبیند شرح دهد. میگوید: آسمان را میبینم. ابرها را....
روستایی بود که مردم بیسوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت میکرد. گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاریهای شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد اگرنه او را رسوا میکند، اما مرد شیاد نپذیرفت. پس معلم با مردم روستا از فریبکاریهای شیاد سخن...
حالتی را تصور کنید که همه بدهکارند و هرکس براساس اعتبارش زندگی میکند. ناگهان، مردی ثروتمند وارد شهر میشود. او وارد تنها هتل شهر شده، اسکناس 100 پوندی را روی پیشخوان هتل میگذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا میرود.
صاحب هتل اسکناس را برمیدارد و در این فاصله م...
یک انسانشناس به تعدادی از بچههای افریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد. او برای امتحان کودکان سبدی پر از میوههای رنگارنگ را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت: «هر کسی که زودتر به درخت برسد آن میوههای خوشمزه را برنده میشود.»
هنگامی که او فرمان دویدن را داد، تمامی بچهها دستان یکدیگر را گرفتند، با یکدیگر دویدند و در کنار...
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم. به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند... و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارششان را حساب کردند و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند.
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟ دوستم گفت:...
لطیفه اسکاتلندی جالبی هست که احتمالا نسخههای متفاوتی در سراسر جهان دارد. این لطیفه میگوید: اگر یک اسکاتلندی به انگلیس برود هم هوش متوسط انگلیس بالا میرود، هم هوش متوسط در اسکاتلند. حدس بزنید که چگونه چنین چیزی ممکن است. اسکاتلندیها فرض میکنند یک فرد اسکاتلندی که به انگلستان برود ب...
روزی ماشین یکی از شهروندان را از مقابل در منزل او میدزدند. بعد از چند روز آن شهروند صبح زود و در مقابل خانهاش، ماشینش را صحیح و سالم در حالی که کاملا تمیزش شسته بود، پیدا میکند.
با کمال تعجب آنچه که میدید واقعیت...
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد.
زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد، اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفتند و...
دانشجویان یک دانشگاه اقتصادی برای درک بهتر از مفاهیم مربوط به بازاریابی و فروش تصمیم گرفتند در یک کلاس خصوصی شرکت کنند. در این کلاس قرار بود یکی از مجربترین استاد ان در حوزه بازاریابی و فروش برای دانشجویان صحبت کند. دانشجویان برای حضور در کلاس آماده شدند...
روزی روزگاری در روستایی در هند، مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند…
ب...
روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعت معمولی اما با خاطرهای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستوجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزهای دریافت خواهد کرد.
کودکان به محض اینکه مو...
برای درک بهتر علم اقتصاد در زندگی ضربالمثلها و داستانها، نقش مهمی را داشته و دارند. تمثیلها و نشانههای به کار رفته در این قصه، مصداقی برای ارزشگذاری آن نشانهها نیست. بلکه ارزش اصلی متوجه وجود انسان و تعریف جایگاه انسان نسبت به واقعیتهای جاری زندگی است؛ حال هر کسی از ظن خود شد یار من...
یکی از دوستانم نقل میکر...