روزی ماشین یکی از شهروندان را از مقابل در منزل او میدزدند. بعد از چند روز آن شهروند صبح زود و در مقابل خانهاش، ماشینش را صحیح و سالم در حالی که کاملا تمیزش شسته بود، پیدا میکند.
با کمال تعجب آنچه که میدید واقعیت داشت. کسی ماشین او را دزدیده بود و پس از چند روز تمیزتر از قبل و در عین سلامت بازگردانده بود. شهروند داخل ماشین را نگاه میکند و میبیند یک پاکت نامه روی داشبورد ماشین گذاشته شده که چند عدد بلیت سینما داخل آن است.
پاکت را باز میکند. داخل آن نوشته است: نمیدانم چطور از شما معذرتخواهی کنم. زن من حامله بود و ماشین نداشتم و مجبور شدم ماشین شما را بدزدم. امیدوارم که مرا ببخشید... نمیدانم چطور جبران کنم ولی چیزی که در توانم بود همین چند بلیت سینما بود که شما و خانواده محترمتان با هم خوش باشید و گوشهای از کار زشتم را جبران کرده باشم... آن شهروند هم اشک شادی در چشمش جمع شد و خوشحال از اینکه توانسته است بدون اینکه کاری انجام بدهد یک نفر را خوشحال کند ماجرا را برای خانوادش تعریف کرد. در موعدی که ساعت سئانس سینما بود شهروند به همراه خانوادهاش به سینما رفت، وقتی که شهروند همراه با خانواده به خانه برمیگردند میفهمند که خانه را دزد خالی کرده است. یک پاکت نامه هم مقابل در خانه گذاشته بودند که داخل آن نوشته: امیدوارم از فیلمی که دیدید خوشتان آمده باشد.