برای همه کارا یه سری سختی ها و یه سری آسونی هایی هست. کسی که بنگاه املاک داره ارباب رجوع همیشگی و زیاد نداره، پس باید خیلی صبور باشه تا بتونه در ماه یکی دو تا معامله بکنه، اما تو هر معامله طبعا پول خوبی گیرش میاد، اما کسی که می خواد سوپر مارکت راه بندازه باید بدونه که مدام باید سرپا وایسته. روزها براش نباید فرق داشته باشه. پنجشنبه و جمعه و عید و غیر عید و تعطیلات نداره. اون باید مثل یه سرباز در فروشگاه همیشه آماده باش باشه تا بتونه پس از یک سال این جوری کار کردن مشتری ثابت پیدا کنه.
از صبح کله سحر قبل از شروع مدرسه باید بیاد تا همه برن خونه هاشون. بارها شده که من صبح وقتی می خواستم پسر کوچیکم رو ببرم مدرسه می خواستم از سوپرمارکت سر کوچه براش شیر و کیک بگیرم. باور کنید تو چند دفعه ای که می خواستم برم مثلا حوالی ساعت 7 صبح مغازه بسته بود. همین باعث شد که تو دلم گفتم ای بابا این بچه کاسب نیست. تو اگر مغازه عکاسی داشته باشی شاید لازم نباشه 7 صبح آماده باش باشی، اما اگر سوپرمارکت داری باید از 5 صبح آماده باشی. بعضی از آدما همون ساعت ها میان نونوایی و طبعا می خوان شیری، پنیری حلواشکری یا چیزی بخرن وقتی ببینن فروشگاه بسته است دفعه بعد برای خرید تخم مرغ و عدس و لوبیا هم پیشت نمیان. پس یه کاسب از ابتدا باید بدونه نقاط ضعف و قوت کارش چیه. کسی که نمی تونه زودتر از 8 صبح از خونه بزنه بیرون اون نمی تونه موفق بشه. تو هم اگه خواب رو به کار ترجیح می دی شک نکن که وقت تو هدر می دی. باید تو هر کاری سختی ها و راحتی ها را بشناسی.
برای اینکه به نقاط قوت و ضعف کسب و کارت پی ببری به این سوال ها جواب بده:
منابع مالی تو برای شروع کار چه قدره؟
سهم تو در بازار محله منطقه یا حتی کشور چه قدره؟
نیروهایی که باتو کار می کنن چه یک نفر چه 10 نفر چه قوت هایی دارند؟
محل کارت چه مزیتی داره؟
آیا در کارت تجربه و تخصص داری؟
آیا کار منحصر به فردی می کنی؟
کار تو با دیگران چه فرقی داره؟
چرا دیگران باید از تو خرید کنن؟
قیمت محصول چه تفاوتی داره؟
سرمایه اطلاعاتی و ارتباطی تو چه جوره؟
چه جوری بازاریابی می کنی؟
شیوه های تبلیغات تو چه شکلیه؟
و...
تو که کسب و کاری راه انداختی یا در حال راه انداختنش هستی باید به این سوال ها پاسخ بدی. همین جوری نمی تونی پولدار بشی. نگین مگه قدیما این جور مسائل بود که فلانی حاجی بازار می شد و میلیونر بود. باید بگم بله قدیما هم بود، اما چون دنیای ارتباط و اطلاعات این قدر سریع رد و بدل نمی شد ماها خبر نداشتیم. به اضافه اینکه ما ایرانی ها مردمی شفاهی هستیم و سینه های ما هم گنجینه ای از دانستنی هاست واسه همین یه نفر قدیمی که به رحمت خدا می ره کلی اطلاعات رو با خودش می بره. برین سوال کنین آقای عسگر اولادی شما همین جوری کاسب پولداری شدی یا اینکه اصول و قاعده رو رعایت کردی؟
آقای شاهرخ ظهیری که با مهرام نامدار شدی آقای عظیم زاده که بزرگ ترین صادر کننده فرش شدی آیا همین جوری یه شبه این اتفاق افتاد یا همه فاکتورایی که گفتم رو تو ذهنت بررسی کردی. خوبه خاطرات مدیران شرکت های بزرگ ایرونی رو بخونی تا بدونی اینا چی کار کردند. اینا همه فاکتور ها رو نگاه می کردند و بعد با هوش بالا راه درست رو انتخاب می کردن. 99درصد شون هم از کار کوچیک شروع کردن. آقای احد عظیم زاده که امروز برند بزرگی در فرش ایرانی هست از بچگی تو کار فرش بود. روز اول هم این قدر ثروتمند نبود. راه و چاه و قوت و ضعف کار رو شناخت. آقای ایوب پایداری صاحب بستنی میهن با چرخی که راه انداخت و بستنی فروخت نخستین کارخونه بستنی رو تأسیس کرد.
اون تمام زوایا رو نگاه کرد تو نمی تونی چشم و گوش بسته یک شرکت یا یک تولیدی راه بندازی. باید آروم آروم همه زوایای کار رو خوب بشناسی. ایوب پایداری با سختی و تجربه فهمید که بستنی در کجا و چه جوری و با چه سرمایه ای باید تولید بشه. اونم ابتدا نیومد یه کارخونه بزنه. ابتدا اومد یک چرخ دستی گرفت و تو کوچه های بالای شهر بستنی فروخت. به بچه های مدرسه بستنی داد. در جشن تولد ها بستنی داد تا کم کم شد یک بستنی فروش بزرگ ایران.
تو دست به هر کاری بزنی ناگزیر با مجموعه ای از قوت ها و ضعف ها آشنا می شی. البته این ضعف ها و قوت ها برای همه افراد و در همه زمان ها و همه مکان ها یکسان نیست. شاید راه اندازی کسب و کاری مثل بستنی فروشی در نقطه بالای شهر یک امتیاز و قوت باشه و بر عکس همین کسب و کار در شهری دیگر یک ضعف استراتژیک باشه.