وارد تاکسی که شدم راننده آماده حرکت بود. قبل از اینکه من سلام کنم، سلام کرد و گفت: همه میدان ولیعصر؟ گفتیم: بله. تا خواست به من که صندلی جلو نشسته بودم اشاره کند که کمربند رو ببندم من زودتر این کار رو کردم. شیشه های اتومبیل بالا رفت و کولر روشن شد. خیلی تعجب کردم که راننده تاکسی در گرمای تابستان کولر ماشین رو روشن کرد.
بابت همین، وظیفه خودم دانستم از ایشان تشکر کنم. خیلی خوشحال شد و گفت: به هر حال هوا گرم است و وظیفه ماست که رضایت شما را جلب کنیم. گفتم اما همه رانندگان تاکسی مثل شما فکر نمی کنند و تقریباً نود درصد تاکسی ها کولر رو روشن نمی کنند. تا این رو گفتم خانمی که پشت سر من نشسته بود، گفت: این آقا راست می گه شما جزو معدود راننده هایی هستید که تابستان کولر روشن می کنید، همه یا می گن کولر ماشین خرابه یا اینکه به موتور ماشین فشار می یاد.
پیرمردی که پشت سر راننده نشسته بود، لبخندی زد و گفت: این آقا یک راننده حرفه ای هستند نه تنها کولر را برای رضایت مسافران روشن کردند بلکه تو همین چند دقیقه که رانندگی کردند متوجه شدم اصول رانندگی را کاملاً رعایت و برای تغییر لاین ها حتماً از چراغ راهنما استفاده می کنند.
راننده درحالی که از آینه وسط پیرمرد را نگاه می کرد تشکر کرد و گفت: پدرم یک نظامی بود و به ما یاد داد که هر کاری اصول و قاعده ای دارد. رانندگی هم یک کار شریفی است و هر کس وارد این حرفه می شود باید خیلی از اصول و قواعد را رعایت کند.
پسر جوانی که صندلی عقب نشسته بود و تاکنون حرفی نزده بود، گفت: آقای راننده راست می گن رانندگی اصول و قاعده ای داره. من دیروز تو همین مسیر سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی یک برچسب بزرگ روی شیشه جلو نصب کرده بود به این مضمون که حرف زدن با تلفن همراه ممنوع. ما هم هیچ کدام با تلفن همراه حرف نزدیم اما در تمام طول مسیر رادیوی تاکسی با صدای بلند روشن بود. من فقط از ایشان پرسیدم چرا تلفن همراه در تاکسی ممنوع است؟ راننده خیلی جدی و با عصبانیت گفت: معلومه. برای اینکه آلودگی صوتی ایجاد می کنه. الان کی اعصاب داره؟ گفتم: ببخشید صدای رادیو با چند تا گوینده و موسیقی عجیب و غریب آلودگی صوتی ایجاد نمی کنه؟ با همان حالت عصبانیت گفت: نه آقا. ناراحتی پیاده شو.
پیرمرد رو کرد به جوان و گفت: درسته خیلی از رانندگان رعایت نمی کنند. حتی بعضی تاکسی ها این قدر کثیف هستند که وقتی روی صندلی می شینی روی لباسات با این گرما و عرق کردن ها لک می شه و باید بدی خشکشویی. خانم مسافر وارد بحث شد و گفت: لباس های بعضی از این راننده ها هم خیلی کثیف است و کسی به اینها توجه نمی کنه. یا از این لاین به اون لاین بدون چراغ راهنما می رن یا الکی بوق می زنن یا سرعت غیر مجاز دارند حالا برید اروپا ببینید راننده های تاکسی چه کار می کنند.
راننده تاکسی نگاهی به من کرد و گفت: حسابی بحث راه انداختی. اما دوستان یک نکته را فراموش نکنید اگر قرار باشد راننده های تاکسی همه اصول و قواعد رو رعایت کنند باید در یک جامعه کاملاً مقرراتی زندگی کنیم. بسیاری از این راننده ها مشکل مالی دارند. برخی بازنشسته هستند. بعضی ها هم از سر ناچاری دارند کار می کنند. دخل و خرج اینها با هم نمی خونه. تاکسی ها برخی فرسوده اند و کسی همراهی نمی کنه. اگر هم تعویض بکنند ماهانه کلی قسط باید بدهند.
به هر حال این طرف را هم نگاهی بکنید. من با شما موافقم که یک راننده تاکسی باید استاندارد باشد. باید لباس فرم بپوشد، باید کولر روشن کند، باید ماشین تمیز داشته باشد و خیلی چیزهای دیگر، اما آیا همه چیز استاندارد است و فقط راننده تاکسی استاندارد نیست؟ من 12 سال در اروپا زندگی کردم. خواهش می کنم ما را با کشورهای دیگر مقایسه نکنید. طبعا خیلی از چیزهای ما با کشورهای دیگر فرق دارد و تاکسی و تاکسیرانی هم دچار اشکال است.
گفتم: آقای راننده فرمایش شما متین و درست است، اما اگر همه ماها به سهم خود یک قدم کوچک در جهت بهتر شدن وضعیت برداریم شاید خیلی چیزها درست شود. شما در همین شهر و با همین وضعیت خیابان و جاده و تاکسیرانی دارید کار می کنید اما هم لباس مرتب و تمیز پوشیدید، هم بی اجازه برای مسافر آهنگ نگذاشتید، هم ماشین شما تمیز است و هم کولر رو روشن کردید و هم اصول رانندگی را رعایت می کنید. شما می توانید یک الگو برای همه راننده های تاکسی باشید.
به مقصد نزدیک شدیم و راننده درحالی که لبخندی به لب داشت، گفت: من هم امیدوارم.
مسافران یک بار دیگر از راننده تشکر کردند. من هم درحالی که در حال پیاده شدن بودم خیلی خوشحال بودم که با یک راننده خوب تاکسی در تهران آشنا شدم.