زدانا سخن بشنو ای شهریار جهان را برین گونه آباد دار (فردوسی)
پیرمرد نجیب، خوش فکر و خوش سخن مدیریت جهان، نوشته هایی دارد که اگر بسیاری از مدیران ظاهربین دست از نوشته های سطحی این سو و آن سو بشویند و به گفتار دراکر بپردازند، خود و سازمان شان را عاقبت به خیر می کنند.
از دراکر کتاب های زیادی در ایران ترجمه شده که بسیاری از این کتاب ها درسی است و کمتر به میز مدیران راه یافته و در ساختن اندیشه مدیران نقش داشته است.
نگارنده معتقد است که دراکر فردوسی ادبیات مدیریت جهان است. در ادامه 1000 کلمه از گفتارهای او را می خوانیم.
دراکر معتقد است که وسایل ساده بر ابزارهای پیچیده برتری دارد و نشان دادن مجموعه ای مفصل از آمارها، نمودارها و منحنی ها ممکن است چیزی جز ظاهر سازی فریبنده نباشد.
عقیده عموم این است که آینده را می توان پیش بینی و بر مبنای آن برنامه ریزی کرد.
به عقیده دراکر، پیش بینی آینده غیر ممکن است. این امکان پذیر نیست که بگوییم بعد از 10سال دنیا چگونه خواهد بود. در حقیقت نمی توان گفت که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. هدف برنامه ریزی بلند مدت باید پیش بینی کلی آثار آتی اقدامات کنونی باشد. به عنوان مثال اگر سازمانی برای جایگزینی کارخانه ماشین آلات خود چاره اندیشی نکند می توان تصور کرد که بعد از 10سال با چه مشکلاتی روبه رو خواهد شد.
مدیریت، علم دقیقی نیست و نمی تواند باشد.در مدیریت هیچ قانونی نیست که مانند قانون جاذبه جهان شمول باشد، اما دو اصل طلایی وجود دارد که همیشه و همه جا صدق می کند؛ اصل اول مربوط به استفاده درست از وقت است که هر فرد باید تمرین و خودآموزی کند و به سرمایه گذاری نیازی ندارد. اصل دوم درستکاری است که هیچ چیز در مدیریت جای آن را نمی گیرد.
دوم در جهت پیشرفت نقاط قوت تلاش کنید، شاید باید دانش جدیدی را کسب کرده یا اطلاعات قدیمی را به روز کنید.
سوم عادات ناتوان کننده را شناسایی کنید. رایج ترین و بدترین عادت غرور و خودخواهی است.
چهارم عادت و شیوه های بد و نامطلوب را جبران کنید.
پنجم مشخص کنید کدام کار را نباید انجام دهید.
هدف یک سازمان آن است که افراد عادی را قادر سازد کارهای غیر عادی انجام دهند. در سازمان هایی که من دیده ام بزرگ ترین اتلاف منابع، کوتاهی در ارتقا دادن است.
گوش کردن یک مهارت نیست یک اصل است. هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. کاری که باید بکنید این است که دهان خود را بسته نگه دارید.
تئوری تجاری پیوسته باید مورد آزمون قرار گیرد. تئوری بر لوح سنگی حک نشده، بلکه فقط یک فرضیه است؛ یک فرضیه در مورد چیزهایی که پیوسته در حال حرکت و تحول هستند. (جامعه، بازار، مشتریان و فناوری) و بنابراین توانایی تغییر خود باید در دل نظریه نهفته باشد. برخی نظریه ها آنقدر قدرتمند هستند که مدت زمان طولانی باقی می مانند و بالاخره هر نظریه ای روزی از رده خارج و بی اعتبار می شود. چنین اتفاقی برای شرکت های فراوانی رخ داده است.
کنترل کلمه مبهمی است. همیشه از خود بپرسید آیا حاضرید فرزندتان زیر دست مدیری که انتخاب کرده اید کار کند؟
کاریزما این روزها بحث داغی است. درباره آن فراوان صحبت شده اما دستاوردهای سازنده قرن بیستم حاصل تلاش افرادی کاملاً غیر کاریزماتیک بوده است.
آزمون یک نوآوری این است که دریابیم آیا ارزش آفریده است؟
نوآوری یعنی آفرینش ارزش جدید و رضایت مندی جدی برای مشتری. آزمودن نوآوری پاسخگویی به این پرسش که «آیا آن را دوست داریم؟» نیست، بلکه پاسخ به این پرسش است که «آیا مشتریان آن را می خواهند و حاضرند بابت آن پول بپردازند؟»
مدیریت کردن افراد مانند (مارکتینگ) بازاردانی است.دراکر به اجرای برنامه های «مد روز» اعتماد ندارد. به عقیده دراکر مدیریت علم دقیقی نیست. در آثار عمده دراکر نمودار و منحنی و جدول وجود ندارد و هیچ نشانه ای از پیچیدگی های بی مورد به چشم نمی خورد.
مدیریت یک رشته علوم انسانی است. این رشته علمی نیازمند منطق کیفی است. به عنوان مثال مدیر باید بتواند درک کند که زیردستانش واقعاً تا چه حد علاقه مند به نوآوری هستند. مدیریت باید تغییرات کیفی در نگرش ها و ارزش ها و روحیه سازمانی را ارزیابی کند. تمام اینها مستلزم استفاده از قوه تشخیص انسانی است.
دانش در نهایت عبارت است از جست وجوی بی پایان برای کشف حقیقت. دانشمند ترین آدم ها اگر درستکار نباشند به جامعه و در نهایت به خودشان لطمه بسیاری وارد می کنند.
وظیفه مدیرعامل آن است که واقع گرا و بی طرف باشد. او باید در نهایت بردباری و تحمل بوده و معیارش عملکرد شخصیت باشد. بر عملکرد و شخصیت کارکنان خود متمرکز شوید نه اینکه آیا آنها را دوست دارید یا نه.
مدیری که تصور کند می تواند طرح ها، دقت عمل و عملکرد زیردستانش را طی 15دقیقه مورد بحث و بررسی قرار دهد تنها خود را فریب داده است.
پنج دسته اقدام اساسی در یک مدیر وجود دارد:
- مدیران در نخستین گام اهداف را معین می کنند
- در گام دوم سازماندهی کرده و کارها را دسته بندی می کنند
- در گام سوم انگیزه می بخشند
- چهارمین کار مدیر اندازه گیری است
- و بالاخره مدیران خود و دیگران را در مسیر پیشرفت قرار می دهند.
مدیران برتر می گویند نخست بر نقاط قوت خود متمرکز شوید.
محصول تجارت، یک مشتری رضایتمند است. محصول بیمارستان یک بیمار درمان شده است و محصول مدرسه دانش آموزی است که 10 سال بعد آنچه را آموخته است به کار بندد.
آن کس که دو بوته را در جایی که قبلا یک بوته بوده به عمل آورد بیشتر از یک فیلسوف یا نظریه پرداز به انسانیت کمک کرده است.
مدیران خردمند می دانند که حرکت کردن از سطح عملکرد درجه یک به عالی توان بسیار کمتری از حرکت به حد متوسط نیاز دارد.
نوآوران موفق عاقلند. آنها مجبورند که عاقل باشند. آنها متمرکز بر ریسک نیستند بلکه متمرکز بر فرصت هستند.
برای اینکه یک نوآوری اثربخش باشد، باید ساده و متمرکز باشد وگرنه ایجاد آشفتگی می کند.
اگر ساده نباشد خوب عمل نخواهد کرد. هر چیز جدید اگر پیچیده باشد به ایجاد مشکل منجر خواهد شد و قابل اصلاح یا انجام نخواهد بود. همه نوآوری های اثربخش به طرز فوق العاده ای ساده هستند. در حقیقت بزرگ ترین تمجیدی که یک نوآوری می تواند از مردم دریافت کند این است که بگویند «این واضح است که چرا من درباره آن فکر نکردم؟»
نوآوری ها بهتر است در حد کوچک شروع شوند و ابتدا به مقدار کمی پول و تعداد کمی افراد نیاز داشته و البته تنها یک بازار کوچک و محدود داشته باشند. در غیر این صورت زمان کافی برای تغییراتی که تقریباً همیشه برای موفقیت یک نوآوری نیاز هستند، وجود نخواهد داشت.
DBA با گرایش بازاردانی (مارکتینگ)