قبل از اینکه نویسنده باشم، بازنشسته سازمان صنایع ملی هستم و حقوق مختصری از بابت 20 سال سابقه کار خود دریافت میکنم که آن هم کفاف زندگی امروز را نمیدهد و تقریبا در یک چشم به هم زدن تمام میشود. صادقانه بگویم، خرج زندگی مرا همسرم تامین میکند و درآمد دیگری ندارم، بهجز حقالتحریر و حقالتالیف جزئی که میدانید درآمد آنچنانی نیست و سالی یک یا دوبار برای تجدید چاپ یک کتاب داده میشود که بیشتر به شوخی شبیه است تا پولی که برای زخمی از زندگی به کار آید.
معمولا آثار یک نویسنده در ایران در درازمدت دیده میشود. بهعنوان مثال کتاب 40سالگی چهار، پنج سال بعد از انتشار آن دیده شد. پولی از طرف کارگردان برای این اثر دریافت کردم که این مبلغ در مقابل آنچه به یک فیلمنامهنویس برای سناریو داده میشود بسیار ناچیز و اندک است. بعد از این اتفاق بود که آثار دیگرم تحت تاثیر این اتفاق به چاپهای متعدد رسید و درآمدی هم از این تجدید چاپها داشتم.
این روزها هم فیلم «جامهدران» در جشنواره فیلم فجر سیوسوم قرار است اکران شود که داستان این فیلم را نزدیک به یک دهه پیش به آقای «حمیدرضاقطبی» فروخته بودم و این هم درآمد جزئی برای من داشت. درباره اینکه چه اتفاقی میافتد که آثار یک نویسنده مورد اقبال قرار میگیرد، نمیتوان دلیل روشنی گفت؛ یا شانس دخیل بوده یا اینکه آن اثر چنان خوب بوده است که بعد از پنج، شش سال دیده شده است و توانسته توجه فیلمسازان را جلب کند.
البته باید گفت آثاری در این زمینه موفق خواهند بود که هم با کلمات تصویرسازی داشته باشند و هم اینکه ماجرامحور باشند و شخصیتپردازی خوبی داشته باشند. فکر میکنم یک نویسنده در سال باید 12 کتاب مانند 40 سالگی بنویسد تا درآمد مکفی برای امرار معاش داشته باشد. البته ارتباطات و حمایتهای خاص هم میتواند در موقعیت مالی یک نویسنده موثر باشد. اما واقعا نمیدانم چطور میشود با درآمد اینچنینی از راه نوشتن و قلم زندگی کرد، بهخصوص برای آقایان که در ایران مسئولیت اداره مالی یک زندگی را به عهده دارند.
* نویسنده و بازنشسته سازمان صنایع ملی