تصویر گلولههای برفی کوچکی که از بالای کوه سرازیر میشوند و در راه بزرگ و سریعتر میشوند و در نهایت هیچکس توانایی توقف آنها را ندارد، بخشی از تصاویر کودکی همه ماست. گلولههای برفی در ذهن ما نماد رشدهای سریع و بزرگ هستند و خود ادامه راه را برای خویش هموار میکنند. رشد و توسعه پایدار با چنین مشخصاتی برای یک بنگاه اقتصادی -که خود به مثابه یک موجود زنده در تعامل با محیط پیچیده رقابتی است- بهعنوان اولویت اصلی مالکان و صاحبان سرمایه قلمداد میشود.
حال که قدم برداشتن در این مسیر ناگزیر است، رویکرد سازمان در دوران گذار بسیار پراهمیت و تاثیرگذار تلقی میشود. این رویکرد در قالب یک طیف تبیین میشود که در یک سو برنامهریزی بلندمدت مبتنی بر ذهن قضاوتگر و در سوی دیگر، هوشمندی کسبوکار مبتنی بر کشف و شهود قابل طرح است. حال این سوال مطرح میشود که نقش برنامهریزی و هوشمندی در فرآیند تحول و دگرگونی چیست و گرایش به کدام سر طیف، رشد و توسعه پایدار را تضمین خواهد کرد. در این گزارش سعی خواهد شد با شفاف کردن مشخصات بنگاه بهعنوان یک موجود زنده تعاملی و تفسیر دو رویکرد برنامهریزی و هوشمندی به این دغدغه پاسخ داد.
بنگاه؛ موجود زنده تعاملی
هر بنگاه اقتصادی به معنای واقعی به مثابه یک موجود زنده و یک پدیده یکتا و منحصر به فرد است و شرایط و مقتضیات خاص آن بنگاه، بر آن حاکم است و به واسطه غیرخطی بودن و غیرقابل پیشبینی بودن نتایج حاصل از تعاملات بنگاه با محیط بیرون، باید حرکت آزادانه داشته باشد و کنترل برای بقای بنگاه مهلکترین سم است. به واسطه مشخصاتی که تصریح شد طرح تغییر و تحول را نمیتوان برای بنگاه طراحی و برنامهریزی و از سوی صاحبان بنگاه بهصورت دستوری به بدنه اجرایی تزریق کرد. با مشخصشدن خصوصیات یک بنگاه اقتصادی متعامل، دو گزینه پیش رو و قابل انتخاب در مسیر رشد و توسعه پایدار را بررسی و مرور میکنیم.
انتخاب رویکرد مناسب در مسیر رشد و توسعه پایدار
در رویکرد اول مبتنی بر برنامهریزی بلندمدت، شرایط فعلی سازمان در مقایسه با شرایط ایدهآل و مطلوب صاحبان سرمایه و مالکان سازمان مورد بررسی قرار میگیرد. کمبودها و انحرافات شناسایی، چارچوب محتوایی و برنامه زمانبندی دستیابی به شرایط مطلوب تعیین، استراتژیهای لازم به منظور تحقق این اهداف تدوین، برنامههای عملیاتی و پروژههای اجرایی زمانبندی شده و جهت اجرا به بدنه سازمان تزریق میشود.
برنامهریزی بسیار دقیقی در جهت رسیدن به اهداف تعیینشده، صورت میپذیرد و زمانبندی دقیقی برای فتح هر مرحله تعیین میشود، اما این رویکرد به ظاهر سیستماتیک و بینقص دارای معضلات اساسی است.
نخست آنکه شرایط ایدهآل در این رویکرد مبتنی بر ذهن قضاوتگر و مقایسهگری است که صرفا به واسطه تمایلات، خودمحوریها و بلندپروازیهای صاحبان سرمایه بدون توجه به پتانسیلها و داشتههای سازمان ترسیم شده است.
در ترسیم این اهداف، مزیتهای رقابتی و نقاط قوت سازمان، شرایط محیطی و رقبا منظور نشده است و منیت و خودبرتربینی حاکم بر ذهن اساسیترین نقش در طراحی و ترسیم نقشه راه ایفا کرده و قدرت شهود و کشف فرصتها را از دست داده و کور شده است. از سوی دیگر، برنامه توسعه بلندمدت یا هر برنامه دیگری که مقید بر زمانبندی دقیق دستیابی به هدف باشد، محکوم به شکست و فنا خواهد بود.
به واسطه تغییرات بسیار بالای محیطی، حرکت غیرخطی، غیرقابل پیشبینی و غیرقابل برنامهریزی سیستم، مقید بودن به یک تاریخ و زمان مشخص حاصلی جز استرس و فشارهای روانی بیهوده نخواهد داشت و انرژی و توان بنگاه صرف کنترل و برطرف کردن این استرسها خواهد شد. سطح تغییرات به حدی بالا است که برآورد نقطهای زمان دستیابی به اهداف بلندمدت در واقع معنا و مفهوم خود را از دست داده و موضوعیت نخواهد داشت.
درسوی دیگر طیف، رویکرد دوم فارغ از تمایلات، علایق و خواستههای صاحبان سرمایه، به بررسی وضعیت موجود با هدف شناخت پتانسیلها، توانمندیها، نقاط قوت و مزیتهای رقابتی میپردازد. نقطه عزیمت در این رویکرد نه در مقصد بلکه در مبدا و نه در تمایلات و علایق، بلکه درکشف و شهود توانمندیهای خود (سازمان) است. در این رویکرد ذهن حالت گیرندگی خود را تقویت و پتانسیلها و توانمندیهای بنگاه را کشف میکند، فارغ از آنکه مقصد کجاست و رقبا چه قلههایی را فتح کردهاند. شناسایی این توانمندیها و ایجاد شرایط مناسب و اتخاذ سیاستهای حمایتی در جهت شکوفایی این پتانسیلها منجر به ظهور طرحهای تحول شگرف در بنگاه خواهد شد.
شناخت این پتانسیلها و توانمندیها در قالب ابزارهای هوشمندی کسبوکار انجام خواهد شد. هوشمندی کسبوکار در اصل کاربرد تجاری دادهکاوی، شامل تجزیه و تحلیل دادههای آماری مربوط به وضعیت کسبوکار و محیط پیرامون سازمان است. هوشمندی کسبوکار عاملی موثر برای تحلیل هدفمند کسبوکار و تحلیل رقبای سازمان به منظور اخذ تصمیمات راهبردی و حتی چرخشهای آنی است.
شکست سیستم با تدوین طرح توسعه برنامهمحور
در نتیجه با توجه به ماهیت و فطرت سیستمهای کسبوکار که عینا همانند یک موجود زنده است، تدوین طرحهای توسعه با رویکرد برنامهریزی خود مانعی برای حرکت طبیعی سیستم خواهد بود و این چارچوبها و کنترلها منجر به تخریب و شکست سیستم
خواهد شد.
بنابراین تغییر و طرح توسعه قابل طراحی نیست و پویایی این سیستمها و یادگیری و تعامل آنها به جوشش و ظهور طرحها منجر خواهد شد. به نظر میرسد اوضاع کسبوکار و حتی مفاهیم به سرعت در حال تغییر است و مدیران ارشد سازمانها به روش ها و ابزاری نیاز دارند که نبض این تغییرات را درک کرده و در تصمیمگیری راهنمای آنها باشد.
در اغلب سازمانها درگیری در امور روزمره دیگر فرصتی برای تجزیه و تحلیل اوضاع نمیدهد. به همین دلیل مدیران ارشد سازمانها از اوضاع و احوال غافل شده، آیندهنگری را به فراموشی میسپارند. مدیران با اتکا به هوشمندی کسبوکار، نبض امور کسبوکار شرکت را به همراه اوضاع و احوال رقابت در دست میگیرند و با بهرهمندی از گزارشهای به روز میتوانند فرصتهای بیشتری برای واکنش در برابر شرایط حاصل از تغییرات سریع بازار داشته و سازمان خود را در شرایط بحرانی جاری رهبری کرده آن را به سرمنزل هدف رهنمون کنند.