همیشه در برخورد با انسانی که غیبت میکند دچار وضعیت دوگانه بسیار ناخوشایندی میشوم. از یک طرف غیبت کردن طرف آزارم میدهد و دلم میخواهد به عناوینی سر و ته قضیه را هم بیاورم و به بحث خاتمه دهم، از طرف دیگر شرم حضور و سختی برخورد تند و ناراحتکننده با طرف باعث میشود که در توقف بحث تعلل روا بدارم. از طرف دیگر و اندکی دیرتر اتفاق دیگری میافتد و آن اینکه بخش خالهزنک درونم به همدستی ابلیس لعین، دست به کار شده و با پشتکار تمام سعی در تبلیغ لذت خوردن گوشت برادر غایب مینمایند و این امر قطع کردن بحث را مشکلتر از پیش میکند. از این قرار است که بنده اگر در بدو شروع یک محاوره آلوده به غیبت و زیرآبزنی باشم غیبتیابی خود مسئله را دریافته و بهنوعی اسباب انقطاع صحبت را فراهم آوردم که هیچ، در غیراین صورت چه بسا که تا ساعتها نتوانم از چنگال این معصیت بیپیر جذاب خلاص شوم.
این شد یکی از بیشمار نقایص بنده. حال نقطه ضعف دیگری که بر مجموعه نقاط جمعآوری شده قبلی اضافه شده این است که بنده در مقابل نفرات گروه و پرسنل تحت مدیریت دچار یک نوع حس مهربانی و رأفت علیحده میشوم که سختی برخوردهای ناخوشایند و به اصطلاح حالگیری کردن از طرف را برایم دوچندان میکند.
حال جمع دو مطلب فوق با حضور یک پرسنل پرکار و خدوم اما اهل غیبت و زیرآبزنی را در چهار دیواری بنده مدنظر قرار داده و تصور بفرمایید چه موقعیت سخت و کمیکی برای اینجانب ایجاد میشود. علاوه بر همه مضرات و خطراتی که بر ایجاد چنین شرایطی مترتب است یک امر بسیار ناجور دیگر هم وجود دارد و آن تبدیل محل حضور یک مدیر به محفل و پاتوقی برای غیبت و تولید شایعه است؛ از این نوع مدیریتها و معاونتهایی که انگار یکی از مسئولیتهای سازمانی تعریف شدهشان حرف درآوردن برای خلق خدا و شایعهپراکنی است.
بعد از چندبار گیر کردن در شرایط نه پس و نه پیش مذکور کمکم دستم میآید که کدام نفرات بهصورت واضح و آشکار اهل این منکر بین و کدام اشخاص به شکل مخفی و زیرجلی فاعل این سیئه قبیح هستند. پس از آن با توجه به ترسو بودن ذاتی و اجتناب از هرگونه درگیری و برخورد، کمکم روابط شخصی دوستانهام با این اشخاص کم و کمتر میشود.
از حیث کم کردن گناه و زدودن شائبه تولید شایعه مفید است و تا حدودی وضع را بهتر میکند اما مشکل دیگری که پیدا میشود دور شدن تدریجی این اشخاص از بنده و سست شدن روابط نزدیک و دوستانه ما با یکدیگر است. مدتی در وضعیت سرگردان در دو راهی طی میکنم و پس از آن مستقیما به سراغ آموزههای استاد بزرگ مدیریت یعنی رییس میروم.
بهنظر میرسد بهتر است روابط مدیر و نفراتش زیاد برمبنای گفتوگوهای عاطفی و درگیرکننده احساس نباشد که کمکم به طرح مسائل حساس و احیانا دریدن پردههای فیمابین برسد. این اخلاق رییس که همواره عجله دارد و فقط وقت محدودی را به نفرات اختصاص میدهد تا حدودی برمبنای این اصل قرار دارد. از طرفی شوخیها و صحبتهای تفننی رییس هم معمولا در مورد مسائل مربوط به کار و پروژه و فن و تکنیک است و کمتر دیده شده که به خصوصیات فردی یا زندگی شخصی کسی کار داشته باشد. رییس است دیگر.