بنا بر عقیده بسیاری از فعالان اقتصادی و مدیران سازمانی، توانایی مدیریت و برنامهریزی استراتژیک در سازمان، در حکم نیرویی حیاتی و نقطه عطف سازمانی عمل میکند. مدیریت استراتژیک سازمانها را فعالتر میسازد و برنامههای متعدد بلندمدت و کوتاهمدتی را در اختیار مدیران قرار میدهد. یکی از علل اهمیت استراتژیهای سازمان، پیوند مستقیم استراتژی با مدیریت عملکرد یا به عبارتی دیگر مدیریت اجرایی است. در کلیترین تعریف، استراتژیهای سازمان شامل برنامههای تبیین و تعیین هدف و چگونگی اجرا و بهرهبرداری از برنامههای سازمانی است.
بنابراین ریشههای مشترک استراتژیهای سازمان و مبانی اجرای عملی اهداف نیز مشترک و همسو هستند.بنا بر تعاریف معتبر بینالمللی، مدیریت اجرایی سازمان باید واضح و قابل مشاهده باشد. در واقع مسیر اهداف سازمانی و چگونگی تحقق آنها که در غالب استراتژیهای سازمانی تعریف میشود، شامل چشماندازها و راهبردهای سازمانی هستند که باید برای تمامی کارکنان سازمان واضح باشند.
شکاف بین استراتژی و عمل
رابرت کاپلان، کارشناس مدیریت استراتژیک در بخشی از مقاله استراتژی و چالشهای آن، به شکافهای موجود بین دو بخش استراتژی و عملکرد اشاره میکند. به عقیده وی اگرچه رسیدن به تعادل و ایجاد رابطه متقابل 100درصد بین دو بخش استراتژی و عمل بسیار ایدهآل است. اما تحقیقات بینالمللی نشان میدهد در بهترین حالت تنها رقمی بین 60 تا 70 درصد از استراتژیهای سازمانی به وضعیت اجرایی مطلوب میرسند. برخی از عوامل زمینه را برای ایجاد این عدم تطابق فراهم میکنند:
*مشکلات تخصیص منابع؛ آنچه در مرحله ابتدایی برنامهریزی استراتژیک اهمیت بسزایی دارد، برخورداری از چشماندازی منطقی نسبت به منابع مالی است. در نتیجه این چشمانداز، برنامهریزی متناسب با بودجه تعیین میشود و در بخش اجرایی و عملی مشکلات تخصیص بودجه به حداقل میرسد.
در برخی موارد بودجه متناسب با برنامه تعیین میشود اما نیازسنجی بازار ضعیف عمل میکند و سرمایهگذاری در بخش اجرایی با شکست مواجه میشود. نکته عجیب آنکه بسیاری از شرکتها از تواناییهای بالقوه مالی خود بیاطلاع هستند و با برنامههای استراتژیک بیفایده مسیر عملکرد و بازده مالی را نیز منحرف میکنند.
*مشکلات بخش ارتباطی؛ ارتباطات سازمانی، نقشی زیرساختی در توسعه و پیشرفت سازمانها ایفا میکنند. بخش بزرگی از مشکلات اجرایی در سازمانها با موانع ارتباطی مرتبط هستند. ضعف در اتصال بین استراتژیهای سازمان و اجرای صحیح آنها موردی است که در سایه کاستیهای ارتباطی ایجاد میشود
*ضعفهای مدیریت ارشد؛ گرچه نقش مدیران رده پایین و میانی در حفظ اتصال ارتباطی و زیرساختی سازمانها قابل انکار نیست، اما نقش مدیران ارشد برای جمعبندی و هدفگذاری اصلی سازمانها اهمیتی دو چندان دارد، ضعف مدیر ارشد سازمان از مواردی است که بهطور مشخص سیستم اجرایی سازمان را تحتالشعاع قرار میدهد
*فرهنگ سازمانی؛ تجربه سازمانهای شکست خورده نشان میدهد، عدم همگامی فرهنگ سازمانی با ایدههای استراتژیک سازمان، عاملی است که به عقبماندن عملکرد از انتظارات سازمان منجر میشود.ماهیت فرهنگ سازمانها تغییرپذیر است. اما آهنگ این تغییرات در هر سازمان متفاوت است.
راهکارهایی برای اجرای موفقتر استراتژیها
باب دایموند، مدیر اجرایی شرکت سرمایهگذاری و بانکداری بارکلیس معتقد است، برای کاهش مشکلات بین دو بخش استراتژی و اجرا باید نکاتی اساسی را مدنظر قرار داد:
1- در اغلب سازمانها، مفهوم استراتژی، مفهومی انتزاعی و غیرعملی است. در واقع، اغلب برنامههای استراتژیک بدون آزمون عملی و فاقد واقع گرایی لازم هستند و به شکلی ایدهآل با قابلیت اجرای کمتر از حد انتظار تدوین شدهاند. در بسیاری از موارد عدم درک روشن مدیران ارشد از سطوح رده پایین سازمان و در نتیجه آرمانگرایی در طرحهای استراتژیک زمینهساز مشکلات میشوند. بر این اساس، مهم است که پیش از هر گونه طرحریزی بلندمدت، نیازها و تواناییهای سازمان با واقع بینی مورد ارزیابی قرار گیرند.
2- بررسی واقعیات کوتاهمدت بسیار مهمتر از مفروضات بلندمدت است. اشتباه بسیاری از سازمانها در جلسات طرحریزی استراتژیک تکیه بر فرضیات دور از دسترسی است که زمان تحققشان به ماهها بعد بازمیگردد. اما روش صحیح بررسی وضعیت فعلی و برنامهریزیهای کوتاهمدت مطمئن، برای گامهای بلندتر آتی است. اغلب سازمانهای موفق، پیش از برنامهریزیهای بلندمدت بر برنامههای کوتاهمدت تأکید دارند.
3- شناسایی اولویتهای سازمانی و رسیدن به زبان مشترک برای اجرایی کردن استراتژیهای سازمان، عاملی است که از هدر رفتن سرمایهها و منابع سازمانی جلوگیری میکند. این نکته صحیح است که ایجاد رقابت در بین گروههای اجرایی سازمان باعث پیشرفت است، با این وجود، نداشتن تعامل سازمانی و ایجاد رابطه خصمانه در نحوه عملکرد، نهتنها در روند اجرای برنامههای استراتژیک اختلال ایجاد میکند، بلکه سازمان را از اهداف اساسی دور میکند.
4- نظارت مستمر، از جمله مواردی است که فاصله بین استراتژی و عملکرد را به حداقل میرساند. رها کردن برنامههای سازمانی و امید به تحقق آنها، از اشتباهات جبرانناپذیر سازمانهای بیتجربه و ضعیف است. هر عملکرد سازمان باید تحت نظارت مداوم قرار داشته باشد.