در فيلم «مکالمه» فرانسيس فورد کاپولا صحنهاي هست که در آن زن و مرد جواني دارند در خيابان قدم ميزنند که ناگهان مرد متوجه ميشود نگاه زن به جايي جلب شده است. دقت که ميکند ميبيند زن خيره شده به پيرمرد ولگردي که چرک و ژوليده و ويران روي نيمکتي، روي روزنامههاي پراکندهاي از حال رفته است. . . ميپرسد به چه چيز اين ويران شده نگاه ميکند؟ زن مکثي ميکند و بعد ميگويد: داشتم فکر ميکردم وقتي اين طفلکي بهدنيا آمده، چقدر پدر و مادرش خوشحال بودند و چه آرزوهايي برايش در سر داشتند...
داستان برند جشنواره بينالمللي فيلم فجر، چيزي شبيه اين سکانس است که روزي با هزار آرزو خلق شده ولي فارغ از سروصدا و تبليغاتش، از درون هويت مشخصي ندارد و سرانجامش مشخص نيست.
جشنواره فيلم فجر بزرگترين ضيافت و فستيوال کشور است. نه فقط در سينما که در هيچ مقوله ديگري از هنر تا ورزش و سياست، چنين فستيوال و ضيافتي با اين ابعاد وجود ندارد. مخصوصا اينکه اسم پرطمطراق بينالمللي را هم با خود يدک ميکشد و هر ازگاهي فيلمها و افراد قابلي در آن شرکت ميکنند و گاهي هم فقط فيلمهايي از آنور به زور ميآيند تا بينالمللياش بيوجاهت نباشد و خدشهدار نشود. پس قطعا جشنواره فيلم فجر اتفاق مهمي است اما کودک رها شده در شهري شلوغ بوده که حالا بزرگ شده و به سن بلوغ اجتماعياش رسيده است. هر از گاهي ولي و سرپرستي داشته و طي مدتي، به شيوه آن فرد و با سليقه او و خانواده و دوروبريهايش رشد کرده.
اين است که حالا که 33 ساله شده هر سال، آن ولي و دبيرش، ادعا کرده از دبيرهاي قبلي بهتر بوده و به سليقه شخصي خود، بخشهايي را اضافه يا کم کرده است. جوايزي را اضافي و بي ربط تشخيص داده و جوايزي را که جايششان خالي بوده اضافه کرده است. اين چنين است که بعد از 33 سال هنوز خيل عظيم دستاندرکارانش نميدانند ماهيتش چيست و هريک با هر خط و ربطي که دارند بر اساس منافع يا مصالحشان به نقد آن میپردازند. اينگونه است که به وقتش، وقتي با کمتوجهي دبير و داورانش مواجه ميشوند حرفها ميزنند و با ادبياتي که اين معني را ميدهد، ميگويند رفتار برند، با ماهيتش، زاويه پيدا کرده است. يا يکي هم که مورد توجه قرار ميگيرد و جايزه ميگيرد جايزهاش را به ديگري ميدهد و ميگويد اين حق من نبوده و حق فلاني بوده و شخصيت برند جشنواره را خدشهدار ميکند.
عده ديگري هم اين فستيوال پر زرق و برق را محلي براي کل سلايق سينمايي ميدانند و بهدنبال داشتن فرصتهاي برابر و کشف استعدادهايي نو در اين ويترين عظيم هستند و رسالت جشنواره را چنين ميپندارند. اما همه به نوعي، چه موافق باشند چه نباشند خود را از اين خوان دور نميکنند و مهمان ضيافتش ميشوند. ضيافت عظيمي که منابع تامينش اساس اقتصادمان را شکل ميدهد و هرجا صاحب فستيوال و تيمش به آنها عنايت کنند، حتما آن وقت جشنواره خوب و پرباري بوده است.
تمام اين آشفتگيها و سردرگميها اما از اين است که وقتي اين جشنواره برند شد، هويت برندش تعريف نشد. چشماندازي نداشت و به همين سبب برنامه استراتژيکي براي رسيدن به آن هويت نداشت. اين است که تمام پزها و سروصداهايش اساسا در راستاي هدف مشخصي نيست. جشن و بزم مفصلي است که چون همه رسانهها را براي مدت کوتاهي ميبلعد و در شکم خود جاي ميدهد و طي مدت برگزاري اش، سر و صداي عظيمي به پا ميکند که در راستاي هدفي نيست و صرفا يک سر و صداي موقت بي کارکرد است، دچار توهم برند ميشود و سالهاست که گول صداي شکمش را ميخورد که اگر منبع ارتزاقش قطع شود، هويتي شکل نگرفته که با تکيه بر آن سرپا بایستد.
اين ميشود که افرادي که به کن و اسکار ميروند، کيفها و هدايايي را که لوگو يا نشاني از آن مراسم دارد طوري در دست ميگيرند که همه آن را ببينند ولي جشنواره فيلم فجر حتي در هداياي سيوسومين سالش، لوگويش را از روي کيف و ديگر هدايا برداشته، چون ميداند که احتمالاً حتي مهمانهايش حاضر نيستند آن را در دست بگيرند.
از همين روست که در اين اواخر گاهي زمزمههاي عدم قطعيت در برگزاري سالهاي بعدش هم شنيده ميشود. به همين علت، وقتي براي برندش هويتي تعريف نشده، همه 33 سالش مثل هم است. صرفا اتفاقي است که در زمان مشخصي هر سال بر اساس ديدگاههاي دبيرش شکل ميگيرد وبه عنوان جزیي از يک کمپين و مسير کلي کلان حرکت نميکند، صرفا بهانهاي شده است براي دور هم بودن. سيمرغي در کار نيست، جشني است به صرف مرغ هورموني. خوش ميگذرد اما...
* کارشناس ارشد مارکتینگ و تبلیغات