خانواده ما اصالت ملایری دارد و من در سال 1309 در شهر ملایر متولد شدم. پدرم اهل ملایر و مادرم اهل تهران بودند. خانواده مادریم تاجرپیشه بودند و بیشتر با روسیه معاملات تجاری داشتند. در واقع پدربزرگ مادریم از روسیه چینیآلات وارد میکرد. در زمان طفولیت من در ملایر دو سه طایفه بزرگ و سرشناس در آنجا بود که خانواده ما جزو یکی از آن طایفهها بود. هر طایفه برای خود اسم و عنوانی داشت اما هنوز داشتن نامخانوادگی در ایران رواج پیدا نکرده بود.
با روی کار آمدن رضاشاه خانوادههای ایرانی موظف شدند برای خود نامخانوادگی انتخاب کنند و به همین سبب افراد طایفه ما به دو تیره تقسیم شدند؛ یک تیره نامخانوادگی ظهیری و تیره دیگر نام خانوادگی ظهیرالدینی را برای خود انتخاب کردند اما در واقع اصل و نسب تمام ظهیریها به یکی از همان چند قبیله یا طایفه معروف و سرشناس ملایر میرسد.در زمان تولد من، پدرم نزد عموی بزرگم به تجارت فرش اشتغال داشت.
از آنجا که عموی بزرگم به تجارت فرش اشتغال داشت به فرشچی مشهور بود. عموی بزرگ، عموی پدرم بود که سالیان درازی است به رحمت خدا رفته. بعد از آنکه تجارت فرش در ملایر دچار رکود شد، پدرم دست از کار فرش کشید و همراه خانواده به تهران آمد. در هر صورت مادر من اهل تهران بود و تصمیم پدرم در مهاجرت به تهران نمیتوانست با این موضوع بیارتباط باشد. شاید در غیراین صورت ممکن بود پدرم تصمیم بگیرد به شهر دیگری مثل اصفهان، شیراز یا تبریز مهاجرت کند. از آنجا که پدرم به هنگام اشتغال به کار تجارت فرش با حساب و کتاب و دفترداری آشنا بود زمان کوتاهی بعد از نقل مکان به تهران وارد خدمات دولتی شد و همکاری خود را با وزارت مالیه آن زمان شروع کرد.
نام پدرم نصرتالله بود و من نیز فرزند اول بودم. در تهران خواهرم به دنیا آمد و بعد از او نوبت به فرزند پسر دیگری رسید و با تولد او ما به یک خانواده پنج نفری تبدیل شدیم. نام خواهرم را آذرمیدخت و نام برادر کوچکم را هرمز گذاشتند. اصولا در خانواده ما علاقه زیادی به نامهای ایرانی برای فرزندان دختر و پسر وجود داشت و پدر من هم تحتتاثیر همین نامهای ایرانی برای من و خواهر و برادرم اسم انتخاب کرد.بعد از گذشت دو سال زندگی در تهران یعنی در سال 1314 که زمان اوج قدرت رضاشاه بود، پدرم به ریاست اداره انحصار تریاک که زیر نظر وزارت مالیه بود منصوب شد و به قم منتقل شد. از آنجا که زندگی خانوادگی ما تابعی از شغل اداری پدرم بود ما هم مثل خانواده سایر کارمندان دولت ناچار بودیم در هر شهری که پدرم مامور به خدمت میشد اقامت و زندگی کنیم و دست تقدیر چنین مقدر شده بود که من به همراه خانوادهام به مدت 12 سال ساکن شهر مذهبی قم باشم. پدرم ابتدا به سمت معاون اداره مالیه (دارایی) و سپس به ریاست اداره دارایی قم منسوب شد و ما هم که ساکن قم شده بودیم در یکی از مدارس قم ثبت نام کردیم و من همانجا مدرسه رفتم. دوره دبستان و دبیرستان من در قم سپری شد.
در آن زمان دانشآموزان تا کلاس پنجم دبیرستان با هم تحصیل میکردند اما از سال ششم دبیرستان تحصیلات به سه رشته ریاضی، طبیعی و ادبی تقسیم میشد و من به دلیل علاقهای که به شعر و ادبیات داشتم در رشته ادبیات به ادامه تحصیل پرداختم. شاید این علاقه من ارثی بود، چون عمویم با وجود آنکه در رشته دامپزشکی تحصیل کرده بود و در زمان کودکی و نوجوانی من، رییس اداره دامپزشکی شهرستان ساوه بود به شعر و ادبیات عشق میورزید و اشعار نابی هم از او نزد پسر ارشدش به ارث مانده که تا به امروز منتشر نشده است.در همین دوران بود که پدرم بر اثر ابتلا به بیماری سل فوت کرد و این واقعه برای من و خانوادهام بسیاردردناک بود.
در زمان فوت پدرم من در کلاس پنجم دبیرستان تحصیل میکردم. تابستان بود و ما برای فرار از گرمای قم به شهر خوش آب و هوای ملایر رفته بودیم که هم هوایی تازه کرده باشیم و هم به فامیل و اقوام سر بزنیم. در آن زمان واکسن سل یا هنوز کشف نشده بود یا هنوز به ایران نیامده بود، به همین سبب اغلب کسانی که به بیماری سل گرفتار میشدند با خطر مرگ روبهرو بودند و مرحوم پدر من هم یکی از این بیماران بود. مرگ پدر تعطیلات تابستانی ما را به عزا تبدیل کرد.
* بنیانگذار صنایع غذایی «مهرام»