«آنچه که نمی دانید شما را به دردسر نمی اندازد، آنچه که از آن مطمئنید شما را به دردسر خواهد انداخت.» مارک تواین
این روزها اکثر متفکرین و استراتژیست های حوزه اقتصاد و سیاست بر این باورند که در سال های آتی و در حدود سال های 2030 تا 2050 آمریکا دیگر قدرت اقتصادی شماره یک جهان نخواهد بود. بسیاری از تحلیل ها که براساس داده های گذشته هستند، نشان دهنده نرخ رشد پایدار چین با درصد بیشتر از آمریکا است، به طوری که براساس داده های حاضر، تولید خالص داخلی، نرخ رشد چین در حال حاضر و حداقل در طول 10 سال گذشته و به خصوص پس از بحران مالی سال 2008 که غرب را درنوردید، همیشه به میزان قابل توجهی بیش از آمریکا بوده است و بنا بر واقعیت موجود، اگر این نرخ رشد بتواند برای 15 تا 20 سال آتی ادامه یابد، آمریکا جای خود را در اقتصاد جهان به چین واگذار خواهد کرد، اما در اینجا یک اگر وجود دارد: «اگر بتواند در طول سال های آتی این نرخ رشد را حفظ کند.»
آنچه که مسلم است، اینکه اتاق های فکر در آمریکا و البته سیاست گذاران جلوی پرده و مکانیسم استراتژی پردازی پشت پرده قدرت در آمریکا متوجه این تهدید برای جایگاه اقتصادی شان و بالطبع، هژمونی سیاسی کشور متبوع خود هستند، اما نکته ای که در اینجا پیچیده باقی می ماند و کمتر توجهی به آن شده است، این است که آیا آمریکا جایگاه خود را به راحتی و بدون مانورهای گسترده در اختیار چین قرار خواهد داد؟ اینجاست که یک احتمال قریب به وقوع را رقم می زند و آن این است که به دلیل این تعارض بزرگ منافع بین دو قدرت حال حاضر جهان در حوزه های اقتصادی و نظامی، امکان کمی وجود دارد که آینده بلندمدت از الگوهای گذشته پیروی کند.
در گذشته های نه چندان دور و در بحبوحه جنگ سرد، آمریکا توانست با در نظر داشتن عدم رویارویی مستقیم خود با شوروی سابق، مسیر توسعه طلبانه شوروی را در آن زمان مهار و سپس با بهره گیری از ضعف های اقتصادی نظام کمونیست و البته هزینه زایی برای اتحاد جماهیر شوروی به نوعی موتور اقتصادی که پیشران تمام ماهیت قدرت برای آن کشور بود را از هم بپاشد. در آن زمان، یکی از استراتژی های کلان و البته اثربخشی که آمریکا توانست پیاده کند، هزینه زایی برای شوروی بود. برای درک راحت تر مساله، فرض کنید که دو دوست با توان مالی نابرابر (توان مالی یکی از این دو دوست چند برابر دیگری است) در مسابقه هم چشمی با یکدیگر قرار گیرند. مسلما نتیجه این رقابت نافرجام، ورشکستگی فرد با امکانات مالی کمتر خواهد بود. از جمله بزرگ ترین بازی ها و مانورهایی که شوروی آن زمان در دام آن افتاد، به رقابت گسترده فضانوردی و توسعه روزافزون سلاح های هسته ای می توان اشاره کرد. در نهایت شرایط به جایی رسید که از 18 جمهوری مجموعه اتحادیه جماهیر شوروی، 15 جمهوری در شرایط ضررده قرار گرفتند و نیز مطابق با دیدگاه های خاص اقتصادی کمونیسم که به صورت ذاتی انگیزه های کارآفرینی را با دولتی کردن اقتصاد از بین می برد، کارآفرینی به عنوان پیشران بزرگ اقتصادی در این نظام حاکمیتی از کار افتاد. پس ضعف های سیستمی اقتصاد و مانورهای بزرگ بین المللی نهایتا به ورشکستگی و پایان ده ها سال جنگ سرد انجامید و کره زمین را به سوی جهان تک قطبی، آنطور که بوش پدر ادعا می کرد، بیش از پیش هدایت کرد.
اما در همین حوالی از زمان و با به قدرت رسیدن شیائوپینگ در چین، درهای اقتصادی چین برخلاف اسلاف کمونیست شان، به روی جهان باز شد. حزب کمونیست به رهبری دنگ شیائوپینگ توانست در عین حفظ تسلط خود بر نظام تک حزبی کشور، اقتصادی را که شاید صدها سال نتوانسته بود چیز جدیدی به جهان ارائه دهد، در مسیری جدید هدایت کند، اما این رشد بزرگ اقتصادی بر پایه یک مزیت بزرگ سوار شده بود: نیروی کار ارزان. نیروی کار ارزان با تکیه بر حضور فیزیکی صدها میلیون انسان می توانست هر کالایی را با قیمت پایین تر از هر جای دیگری در جهان ارائه دهد، به طوری که در طول مدت زمان کوتاهی، بسیاری از شرکت های بزرگ، خطوط تولید خود را (و نه هسته مرکزی مدیریتی و یا تحقیقات و توسعه) در این کشور راه اندازی کردند و همین حجم بزرگ سرمایه گذاری مستقیم خارجی و البته دانش وارداتی تولید در کنار نیروی کار ارزان قیمت، اژدهای آسیایی را البته با کمی الگوگیری از ژاپن و نیز حمایت از تولید به وسیله دولت به حرکت درآورد، اما چین تا کجا می تواند به این راه ادامه دهد.
هر کشوری طی دوران گذار خود از صنعتی شدن، با تغییرات گسترده ای در سبک زندگی آحاد مردم مواجه خواهد بود. مردم به عنوان بزرگ ترین سرمایه تولید در آن کشور دیگر با استانداردهای کار سخت، کنار نخواهند آمد و توقع گسترش رفاه عمومی و حقوق بیشتر را خواهند داشت. این در ساده ترین تفسیر به معنای آن است که بالاخره دوران کار سخت هر چقدر هم که طولانی باشد، روزی به پایان کار خود خواهد رسید.
از سوی دیگر، آمریکا سلاحی بسیار قدرتمند دارد که تاثیر آن از هر زرادخانه ای بیشتر است و به عنوان سیمای چهارم قدرت، مجهز به یک تاثیر جهانی در فرهنگ و دانش است؛ سلاح هایی مانند هالیوود و اینکه زبان علم در کل دنیا به زبان انگلیسی است. توسعه بزرگ انواع و اقسام الگوهایی که تاثیر آنها در همه مردم دنیا از جمله مردم چین نیز مشهود است، به همراه الگویی که کینز از اقتصاد به جهان ارائه داد، آرام آرام تاثیر خود را بر مردمان چین نیز خواهد گذاشت، بنابراین اینکه مردم چین در آینده نیز حاضر باشند با قیمتی ارزان فعالیت کنند، جای سوال دارد، هرچند که چین با محکم کردن جای پای خود در قاره آفریقا و با ملاحظه عدم رویارویی هرچه بیشتر با آمریکا، به فکر سرزمینی بکر و پر از نیروی کار ارزان نیز هست.
اما لزوما مزیت بزرگ رویارویی جهانی تنها نیروی کار ارزان نیست. در بسیاری از کتب تاریخی می توان به کنترل منابع اشاره کرد. به طور مثال، پیامبر اسلام در غزوه بدر برای کنترل صحنه نبرد، دست به تصرف چاه های بدر زدند که نتیجه آن، پیروزی برای مسلمین بود و البته نمونه بارزی از تسلط ایشان به شکلی ذاتی بر دانش مانورهای استراتژیک بوده است.
اما چه چیزی در دنیای امروز وجود دارد که می تواند کنترل آن، توازن قوای موجود و تحرک آتی را برهم زند؟! این چاه ها در روزگار ما شاید چاه های آب نباشند، اما ما چاه های راهبردی دیگری نیز می شناسیم. بله، منابع بزرگ نفت و گاز نه تنها به عنوان انبارهای انرژی، بلکه به عنوان تامین کننده مواد اولیه بسیاری از تولیدات جهانی، قدرت بالایی برای برهم زدن این تعادل و ایجاد گسست در روندها دارد. برای راحت شدن هضم مطلب، فرض کنید کشوری کنترل اکثر منابع فسیلی جهان را در دست بگیرد و در نتیجه این توان را خواهد داشت که حداکثر استفاده از این مهره را برای ضربه زدن به حریف بنماید. این کشور می تواند نفت را با بیشترین قیمت ممکن به رقیب بزرگ خود ارائه دهد یا اصلا ارائه آن را محدود کند که البته باعث ایجاد موجی از بیکاری در کشور تولیدمحوری مانند چین خواهد شد. از سوی دیگر، به عنوان یک مثال دیگر، بزرگ ترین اهرم حال حاضر روسیه نسبت به اروپا، گاز است. فرض کنید اروپایی ها به عنوان متحدان اصلی آمریکا به جایگزینی برای گاز روسیه دست یابند و در نهایت، ابتکار عمل را از شرق بگیرند و البته راه های بسیاری برای بهره کشی از استراتژی کنترل منابع وجود داشته و دارد.
نتیجتا و در مجموع، با اینکه تا به امروز آمارهای تحلیلی گذشته نشان از تغییر جهان در آینده ای نه چندان دور به سمت اژدهای چین دارند، اما آمریکا و استراتژیست های آن در پس حضور ترامپ، همانطور که او نیز در شعار انتخاباتی اش وعده داد تا آمریکا را به عظمتش برگرداند، در پی به دست گیری ابتکار عمل در مقابل چین هستند. جنگ تعرفه های تجاری با چین، تلاش جهت خارج کردن شرکت های آمریکایی از چین و ارسال احتمالی آنها به کشورهای قابل کنترل آمریکایی جنوبی (البته برای آمریکا)، تحریم های گسترده کشورهای متحد شرق، تحریک تغییرات گسترده در ونزوئلا، کنترل بیشتر نواحی خاورمیانه، حمایت از اعتراضات هنگ کنگ و نزدیکی نمایشی به روسیه شاید از واضح ترین مانورهایی باشند که با ترکیب تجارت جهانی، اقتصاد، سیاست، رسانه، نظامی گیری و... در حال پیاده سازی از سوی آمریکاست. پس به نظر نمی رسد که چین برای گرفتن جای آمریکا، راه ساده ای همچون گذشته در پیش داشته باشد. البته باید توجه داشت که تشخیص برنده این بازی می تواند آینده بسیاری از سرزمین ها و میلیاردها انسان را تحت تاثیر گسترده قرار دهد.
دکترای مدیریت استراتژیک دانشگاه تهران*